بابا طاهر همدانی (عریان)
بابا طاهر همدانی معروف به عریان از شعرای عارف و متصوف ایران است و بیشتر عمرش معاصر با سلطنت سلجوقیان بوده است.مسلک درویشی و دل بریدن
از ظواهر دنیوی و شیوه عارفانه او وی را ملقب به عریان ساخته است.بابا طاهر از شعرای صاحبدل و دردمند بوده و اشعار وی که اغلب به لهجه محلی (لری)
سروده شده جزو فهلویات محسوب میشوند.مجموعه کلمات قصار وی به عربی در رساله ها و کتب وی ضبط گردیده اند.بیشتر شهرت وی به خاطر سرودن
دوبیتی هایی است که از وی بجا مانده است.مقبره این شاعر و عارف نامی در قسمت غربی همدان موسوم به بن بازار و روبروی مقبره امامزاده حارث بن علی
واقع شده است.
باباطاهر
نام اين عارف ربانى در همه مأخذ ايرانى و خارجى باباطاهر ذکر شده است. اين شاعرِ دَر دو بيتىهايش خود با روشنى بر اين نام و نشانى تأکيد مىکند.
مو از روز ازل "طاهر" بزادم ازين رو نام باباطاهر ستم
باباطاهر از شعراى نامى و مشايخ بزرگ طريقت در اوايل قرن پنجم يعنى دوران بارورى دانش معرفت در ايران مىباشد. ولادتش در همدان مىبايست در اوايل قرن چهارم هجرى باشد. بعضى از محققين هم تولدش، را با استفاده از حساب حروف ابجد از اين دو بيتى استخراج کردهاند و سال تولدش را ۳۲۶ دانستهاند.
من آن بحرم که در ظرف آمد ستم من آن نقطه که در حرف آمد ستم
سر الفى الف قدى برآيو الف قدم که در الف آمد ستم
از نام پدر و گذشتگان او اطلاع درستى در دست نيست و آنانکه پدرش را فريدون دانستهاند بنابه نوشتهٔ مرحوم سعيد نفيسى در جلدِ اول کتاب تاريخ نظم و نثر در زبان فارسى درست نيست زيرا او خود شاعرى بود از گُردان فارس که خود داراى دو بيتىهائى است. در نزديکى خاکدان باشکوه و بىپيرايهاش که ساختمانى ساده دارد گورى بهنامِ فاطمه لارى مىباشد که گروهى آن را دايهاش دانستهاند و گروهى ديگر آن را معشوقه و خواهرش ذکر کردهاند. درباره سال مرگش نجمالدين ابوبکر راوندى در کتاب راحةالصدور که در سال ۵۹۹ براى سلجوقشاه ابوالفتح کيخسرو نوشته است اينگونه به معرفى باباطاهر پرداخته است: شنيدم که چون سلطان طغرلبک به همدان آمد از اولياء سه پير بودند، باباطاهر و باباجعفر و شيخحمشاد. کوهکى است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ايستاده بودند، نظر سلطان بر ايشان آمد کوکبهٔ لشکر بداشت و پياده شد و با وزير ابونصر اسکندرى پيش ايشان آمد و دستهايشان ببوسيد باباطاهر پارهاى شيفتهگونه بودي، او را گفت اى ترک با خلق خدا چه خواهى کرد. سلطان گفت آنچ تو فرمائى باباطاهر گفت آن کن که خدا مىفرمايد..... سلطان بگريست و گفت چنين کنم بابا دستش بستد و گفت از من پذيرفتى سلطان گفت آرى باباسَرِا بريقى شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بيرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنين در دست تو کردم بر عدل باش او با توجه به اينکه سلطان سلجوقى طغرل در سال ۴۴۷ هجرى به همدان رفته بود نمىتوان بر آن تکيه کرد و يا اينکه سال تولدش با آنکه اشاره شد درست نيست زيرا عمر باباطاهر ۱۲۲ سال مىشود که بهنظر بسيار بعيد است. استاد فرزانه دکتر ذبيحالله صفا به استناد گفتهٔ هدايت در مجمعالفصحا سال مرگش را ۴۱۰ هجرى ذکر کرده است که با توجه به سال تولدش درست بهنظر مىرسد.
اينک براى گذشتن از هالههاى مبهمى که زندگى او را چون ديگر بزرگان دربر گرفته، بهتر است زادگاه و نحوهٔ زندگيش را از زبان خود شاعر بشنويم که به اين دو بيتىها بسنده مىشود.
من اسپيده بازم همدانى که لانه دارم اندر کُه نهانى
به بال خود پرم کوهان به کوهان به چنگ خود کنم نججير بانى
- و يا اين دو بيتى ديگر:
بشم به الوند دامان مونشانم دامن از هر دو گيتىها وشانم
نشانم نوله و مويم به زارى بى که بلبل هنى اول نشانم
زبان باباطاهر
زبان باباطاهر عارف بزرگ اوايل قرن پنجم ساده و بىپيرايه است، هم در کلمات قصارش که به زبان شيوا و روان عربى است و تسلط او را به اين زبان به خوبى آشکار مىکند هم در دو بيتىهايش براى زنده نگهداشتن زبان مادرى است. باباطاهر دو بيتىهايش را به لهجهاى سروده که نشان دهندهٔ زبان پهلوى است و بىگمان محبوبيت و شهرت باباطاهر مرهون توجهى است که به اين زبان و اين کشور داشت و با نهايت سادگى با آهنگ دلنشين، روح ايرانى را تسلى بخشيده است. از طرفى بهکار گرفتن وزن روان بحر هزج مسدس محذوف، ديگر دليل گويائى است که براى جاودانه ساختن زبان و لهجه مردمى که در گوشهاى از اين مرز و بوم به زندگى سادهاى مشغول بودند تلاش کرد و بهطورى که امروزه کمتر ايرانى را مىتوان ديد که حداقل يکى يا دو تا از ابيات باباطاهر همدانى را از حفظ نداشته باشد و در هنگام غم و اندوه و شادى و سرور آن را زمزمه نکند.
دو بيتىهاى باباطاهر از عمق جانش مايه گرفته است و چنان با آتش عشق حقايق آميخته است که هر خواننده را هر قدر هم دردناک باشد تسلى مىدهد. دو بيتىهايش از عمق روح مردمى اندوه رسيده و شکست خورده و آزاده متفکر گوئى سرچشمه گرفته است که در شهرت اين عارف شيفته جان در سراسر ايران و جهان طنينانداز است. در دو بيتىهاى باباطاهر تازگى و لطافت گلبرگهاى باران و احساسات پاک او از مظاهر زندگى چنان نفهته است که هر خوانندهاى را مدتها به خود مشغول مىدارد و به همين مناسبت براى دريافت اخلاق و روش زندگانى باباطاهر بايد از سادگى که در زبانش جارى است مدد گرفت از ترانههاى زيبائى که آرامش و قدرت به خواننده مىبخشد. همين قدرت کلام باباطاهر است در روح مَردُم اثر جاودانهاى نهاده است.
همين امر خود يکى ديگر از دلايلى است بر توانائى فکر و انديشه اين بزرگمرد تاريخ و زبان و ادب فارسى که در جاودانه ساختن زبان و ادبيات ما بهکار گرفته زيرا باباطاهر با زبان ساده توده محروم صحبت مىکند باباطاهر زبان گويائى از عشق و محبت است و زبانى است که دردهاى مردم اين سرزمين را بيان مىکند و با مهربانى و سادگى بر زخمهاى نهفتهٔ روح اين مردم التيام مىبخشد. به زبان مَردُمى که مىخواهند حرف بزنند و زبان ادبى را نمىدانند و قادر به درک انديشه تواناى فردوسى که در تراژدىهايش آفريده نيستند و با منوچهرى و سعدى و حافظ فقط آشنائى اسمى دارند و باباطاهر با زبان ساده بيان موسيقى آرام خداشناسى را به آنان مىآموزد و اينگونه مىنوازد:
شب تاريک و سنگستان و مومست قدح از دست مو افتاد و بشکست
نگه دارندهاش نيکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
بدون شک صاحب چنين کلامى نمىتواند از دانش فلسفه دور باشد و، همين دو بيتى کافى است تا همه افسانههاى بىاساس را که دربارهٔ اين عارف سوخته جان و اين انسان آگاه خردمند بر سر زبانها است به توبه فراموشى سپارَد و مَردُم اين کشور بزرگانى همچون باباطاهر را چنان ببينند که او مىانديشيد يعنى آنگونه که به فکر نجات جامعه از اسارت فقر و جهل بود.
اگر دستم رسد به چرخ گردون ازو پرسم که اين چون است و آن چون
يکى را دادهاى صد گونه نعمت يکى را قرص جو آلوده در خون
اين شدت علاقه و اشتياقى که مَردم اين سرزمين به دو بيتىهاى باباطاهر همدانى ابراز داشتهاند دليلى روشن و گويا دربر دارد که کمکم آن لهجه اصلى پهلوى و يا فهيلوى يا لرى در اثر کثرت استعمال اشعار به زبان روان فارسى درى تبديل شده است.