واپسين روزهاى زندگی پيامبر(ص)با شروع محرم سال 11 هجرى، اخبارى از مرز روم رسيد كه حاكى از ناآرامى در آن مناطق بود. پيامبر(ص) گروهى را آماده فرستادن به آن ديار كرد و اسامه بن زيد را كه جوانى هفده يا نوزده ساله بود، بر آن گماشت كه: «بنا بود همه مهاجرين نخستين با اسامه روان شوند.» در اين اثنا كه مردم در كار آماده شدن بودند، بيمارى آن حضرت آغاز شد كه به ارتحالشان انجاميد. بسيارى از متون اهل سنت آغاز بيمارى ايشان را 28 صفر و ارتحالشان را 12ربيعالاول روايت كردهاند كه بدين ترتيب كل بيمارى حدود چهارده روز مىشود. اين نوشتار تنها بر پايه اين متون نگاشته شده است.
محمدبن اسحاق از خدمتكار پيغمبر(ص) روايت مىكند: در آن شب كه سيد عليهالسلام را رنجورى ظاهر خواست شدن، در ميانة شب مرا از خواب بيدار كرد و گفت: «بيا با من تا به گورستان بقيع رويم، كه امشب مرا فرمودهاند اهل گورستان بقيع را آمرزش خواهم.» من با وى برفتم و چون به ميان گورستان رسيد، باز ايستاد و بعد از آنكه سلام بر اهل گورستان كرد و تهنيت ايشان گزارد، گفت: «فتنه آخرالزمان روى بنموده است؛ يكى از پى يكى. هر يكى كه پيدا شود، بتر باشد از اول كه آن گذشته باشد!»
بعد از آن روى با من كرد و گفت: «مرا مخير كردهاند ميان ملك دنيا و زندگانى دراز و بعد از آن بهشت؛ و ميان مرگ و ديدن حقتعالى و يافتن بهشت.» من گفتم: «پدرم و مادرم فداى تو باد! اكنون ملك دنيا و زندگانى دراز، و بعد از آن بهشت اختيار كن.» گفت: «لا والله، بلكه مرگ و ديدار حق و يافتن بهشت اختيار كردم.» و چون اين بگفت، اهل بقيع را آمرزش خواست و بعد از آن به خانه باز آمد و ابتداى رنجورى او را حاصل شد.
ابن سعد مىنويسد: صبح فرداى شبى كه حضرت براى اهل بقيع طلب مغفرت كرد، به دست خود پرچمى براى اسامه بن زيد بست و لشكر در جُرف بود و هيچ يك از سرشناسان «مهاجران نخستين» و انصار نماند، مگر اينكه به اين جنگ فراخوانده شد؛ از جمله ايشان ابوبكر، عمر، ابوعبيدةجراح، سعد وقاص، سعيدبن زيد و... بودند. مردم گفتند: «اين جوان را بر مهاجران نخستين گماشتهاند!» حضرت كه به سبب درد، دستمالى بر سر بسته بود، بيرون آمد و فرمان داد سپاه اسامه را گسيل كنند.
عايشه گويد: پيامبر(ص) در حالى كه به على و فضلبن عباس تكيه كرده بود، به مسجد رفت و بر منبر نشست و بر اصحاب اُحد درود فرستاد و برايشان آمرزش خواست؛ آنگاه فرمود: «اى مردم، هنگام آن رسيده است كه حقوق خود را از من بستانيد. هركس را تازيانهاى بر پشت نواخته باشم، اينك پشت من به روى او باز است، بيايد و پشتم را با تازيانه بيازارد. از هركس مالى گرفته باشم، بيايد و از من بستاند و از كينهتوزى من ترسى به دل راه ندهد كه مرا با كينهتوزى كارى نيست. همانا محبوبترين شما در نزد من كسى است كه بيايد و حق خود را از من بگيرد يا آن را به من ببخشد كه با جانى پاك و آرام به ديدار پروردگارم بروم.» سپس فرود آمد و نماز ظهر را خواند و باز بر منبر نشست و گفتار خود را تكرار كرد. سورآبادى مينويسد: رسول گفت:
ـ اى ياران، من هيچ تقصير كردم در حق و در اداء وحى و پيغامهاى خدا كه به شما گزاردم؟
گفتند: «تن و جان ما فداى تو باد! هيچ تقصير نكردى.» گفت:
ـ مهربان رسولى بودم بر شما؟
ياران همه بگريستند، گفتند: «نهمار [= بيشمار] بودى.» گفت: «هيچ دانيد كه شما را به چه خواندم؟» گفتند: «تا بگويى.» گفت: «مرا به شما حاجتى است.» گفتند: «تن و جان ما فداى تو بادا! آن چه حاجت است؟» گفت:
ـ حاجتم آن است كه هركه از شما بر من خصمى دارد به رويى از رويها، امروز كنيد، فردا را باز منهيد كه مرا طاقت داد قيامت نيست!
خروش از ميان ياران برآمد، گفتند: «معاذالله كسى را بر تو خصمى بود!» ديگر بار رسول اين سخن وابگفت؛ عُكّاشه بن محصنالاسدى برخاست، گفت: «يا رسولالله، من بر تو خصمى دارم به تازيانهاى كه مرا زدهاى در فلان حرب كه مرا آن روز تب داشت. در مصاف راست نمىتوانستم ايستادن. تو صف راست همى كردى، مراتازيانهاى زدى. بدان بر تو خصمى دارم، قصاص خواهم.» رسول گفت: «هلا برويد تازيانه از حجره بياوريد.» كس به حجره عايشه فرستاد تا تازيانه بياورد. بوبكر برخاست عكاشه را ملامت كرد، گفت: «يا عكاشه، اين چه دل است كه تو دارى؟ هرچه بر او خواهى زد، بهجاى يكى، ده بر من زن.» رسول گفت: «شفقت تو معلوم است، ولكن من طاقت قصاص قيامت ندارم. براى من فرو ايست تا قصاص واكند.» چون تازيانه به دست گرفت، عكاشه گفت:
ـ يا رسولالله، گر داد راست مىدهى، اين تازيانه نه آن است كه مرا بدان زدى، من آن خواهم!
رسول گفت: «آن در حجره فاطمه است، بياريد.» كس به در حجره فاطمه شد. گفت: «تازيانه را مى چه كنيد؟» گفت: «باباى تو را مى بزنند.» فاطمه فا خويشتن بيوفتيد، گفت: «الله الله، باباى من!» حسن و حسين بيرون دويدند، خويشتن فراپيش عكاشه اوكندند و زارى مىكردند كه:
ـ زنهار يا عكاشه، بر آن تن و جان ضعيف باباى ما رحمت كن كه وى بس ناتوان است!
رسول ايشان را خاموش كرد. عكاشه تازيانه وابرد، گفت:
ـ يك كار مانده است. آنگه كه مرا آن زخم زدى، من بر پاى بودم، تو را نيز بر پاى بايد خاست.
رسول بر پاى خاست، عكاشه گفت: «آن روز دوش من برهنه بود، تو امروز ردا بر دوش دارى.» رسول خدا ردا از دوش باز افكند. خروش از ميان ياران برآمد. چون رسول ردا از دوش بيفكند، عكاشه تازيانه از دست بيَوكند و درجَست، رسول را در بر گرفت و روى بر روى نورانى وى بازنهاد و به هاىهاى بگريست؛ گفت:
ـ يا رسولالله، هرگز آن روز مباد و آن دل مباد و آن دست مباد كه انگشتى بر عزيز تن تو زند. صدهزار جان چو جان من فداى يك تار موى تو باد! مرا مراد اين بود كه پوست من به پوست عزيز تو رسد كه از تو شنيدم كه گفتى: «هر آن مؤمن كه پوست او بهپوست رسولخداى ببساود، هرگز تا آن تن بوَد، زبانة دوزخ بدو نرسد.» من اين همه براى آن كردم.
رسول گفت: «مراد تو برآمد يا عكاشه. احسنالله جزاك!» اين بگفت و در خانه شد و سر با بالش مرگ نهاد.
سفارش انصارعايشه گويد: آب بر حضرت ريختيم و كمى آسوده شد و با مردم نماز گزارد و خطبه خواند و براى شهيدان احد آمرزش خواست و درباره انصار سفارش كرد و فرمود: «اى گروه مهاجران، شما زياد مىشويد؛ اما انصار زياد نمىشوند و به همان صورت كه اكنون هستند،باقى مىمانند. و انصار تكيهگاه مناند كه بدان پناه آوردهام. بزرگوارشان را گرامى بداريد و از بدكارشان بگذريد.»
ابوسعد واعظ خرگوشى در «شرفالنبى» مينويسد: حضرت در سخنرانى آن روز خود فرمود: «بدانيد كه من به خداى خواهم رسيد و در ميان شما بگذاشتم آنچه اگر دست در آن بزنيد، هرگز گمراه نشويد، و آن چيز كتاب خداى تعالى است. بر يكديگر بخيلى مكنيد و حسد مبريد و يكديگر را دشمن مگيريد و برادران باشيد. ثم انى اوصيكم بعترتى و اهلبيتى: پس وصيت مىكنم شما را به عترت و اهل بيت من.»
ابن حجر(م479ق) گفتار پيامبر(ص)را چنين روايت مىكند: «آنچه بايد بگويم، گفتم تا ديگر عذرى نداشته باشيد. هان! بدانيد كه من كتاب پروردگارم و عترتم، خانوادهام را درميان شما به جا مىنهم.» سپس دست على را گرفت، بالا برد و فرمود:
ـ هذا على مع القرآن و القرآن مع على، لايفترقان حتى يردا علىّ الحوض. فأسألهما ما خلفت فيهما: اين على با قرآن است و قرآن با على است؛ ازهم جدا نمىشوند تا در حوض [كوثر] به من بپيوندند. من از آنها درباره آنچه به جا نهادم، خواهم پرسيد.(الصواعق المحرقه، ص621)
ابوسعد واعظ مىنويسد: رسول(ع) فاطمه را بخواند و با او سخن پنهان بگفت. فاطمه بگريست، پس سخنى ديگر بگفت، فاطمه بخنديد. عايشه گويد: فاطمه چون در پيش رسول(ع) آمدى، رسول دست او فرا گرفتى و بوسه دادى و به جاى خويشتن بنشاندى. پس چون رسول(ع) وفات يافت، پرسيدم: «آن كلمه چه بود كه تو از آن بگريستى، و آن كلمه كه از آن بخنديدى؟» گفت: «رسول(ع) پنهان با من گفت كه: من رفتنىام. من بگريستم. پس يك بار ديگر گفت: اول كسى كه به من رسد از اهل من، تو باشى، من بخنديدم.»
ماجراي پنجشنبهبخارى در توصيف آن روز رواياتى نقلى كند كه همگى حاكى از نافرمانى از دستور حضرت و عملى نكردن خواسته ايشان است. وى مىنويسد: چون بيمارى پيامبر(ص) شدت گرفت، فرمود: «كاغذى برايم بياوريد تا چيزى برايتان بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد.» كسي گفت: «بيمارى بر پيامبر چيره شده و كتاب خدا نزد ما هست، ما را بس است.» پس اختلاف ورزيدند و جار وجنجال زياد شد. حضرت كه چنين ديد، فرمود: «از نزدم برخيزيد كه كشمكش و درگيرى در نزد من شايسته نيست.»
زيد بن اسلم از همو روايت مىكند كه: نزد پيامبر بوديم و ميان ما و زنان پردهاى بود. پيامبر فرمود: «أتونى بصحيفه و دواه اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعدهُ ابدا». زنان گفتند: «آنچه پيامبر مىخواهد، بياوريد.» من گفتم: «ساكت شويد. شما زنانش چون او بيمار شود، گريه مىكنيد و چون بهبود يابد، گردنش را مىگيريد!» فرمود: «آنها از شما بهترند.»(طبقات، ج2، ص243 و 244)
در تمام اين مدت لشكر اسامه از رفتن خوددارى مىورزيد و دليلش را ابن هشام مىنويسد: مردم رغبتى چنان نمىنمودند كه با اسامه بروند، از بهر آنكه اسامه جوان بود و مردم مىگفتند كه: «چون شايد بودن كه وى حكم بر بزرگان مهاجر و انصار كند؟» و از اين سبب لشكر توقف مىنمودند و از مدينه بيرون نمىرفتند و سيد(ع) آن باز مىشنيد و مىرنجيد.(سيرت، ص1108)
ابنسعد مىنويسد: پيامبر(ص) بر منبر نشست و فرمود: «اى مردم، اين چه حرفى است كه از برخى شما درباره فرماندهى اسامه به من رسيده؟! اگر در اينكه او را بر شما گماردهام طعنه مىزنيد، پيش از اين هم درباره فرماندهى پدرش طعنه مىزديد، در حالى كه وى شايسته فرماندهى بود و پس از او هم پسرش شايسته فرماندهى است...» مسلمانان كه با اسامه بودند، با پيامبر وداع كردند و رهسپار لشكرگاه شدند. روز دوشنبه حال حضرت بهتر شد. اسامه به لشكرگاه آمد و به مردمدستور رفتن داد كه پيك مادرش رسيد و خبر داد: «پيامبر درگذشت.» او بازگشت و مسلمانانى كه در لشكرگاه بودند، به مدينه آمدند. (طبقات، ج2، ص190و 191)
طبرى مىنويسد: روز دوشنبه پيامبر(ص) در حالى كه سرش را بسته بود، براى نماز صبح بيرون آمد. پس از نماز رو به مردم نمود و چنان بانگ برداشت كه صدايش از مسجد دورتر رفت و فرمود: «آتش افروخته شده و فتنهها چون پارههاى شب تاريك آمده است. به خدا بر من خردهاى نمىتوانيد گرفت كه من جز آنچه قرآن بر شما حلال كرده، حلال نكردم. و جز آنچه قرآن بر شما حرام كرده، حرام نكردم!» آنگاه به خانه رفت. (طبرى، ص1325؛ سيرت، ص1111؛ البدء و التاريخ، ص761)
ابوسعيد خدرى گويد: ما نماز صبح مىخوانديم كه پيامبر(ص) بيرون آمد و فرمود: «من كتاب خدا و سنتم را در ميان شما به جا نهادم؛ پس با سنتم قرآن را به سخن بياوريد؛ زيرا تا آنگاه كه بدان چنگ زدهايد، هرگز چشمتان كور نمىشود و پايتان نمىلغزد و دستتان كوتاه نمىگردد.» سپس به على و عباس اشاره كرد و فرمود:
ـ اوصيكم بهذين خيرا...: شما را به نيكويى به اين دو سفارش مىكنم. هيچ كس به خاطر من دست از اين دو باز نمىدارد و از اين دو نگهدارى نمىكند، مگر اينكه خداوند به او نورى مىبخشد كه با آن، در رستاخيز بر من وارد مىشود.(الصواعق المحرقه، ص721)
امسلمه گويد: صبح روزى كه پيامبر(ص) درگذشت، كسى را به سراغ على فرستاد و گمان مىكنم كه وى را براى كارى روانه كرده بود. سه بار پرسيد: «على آمد؟» و بالاخره او پيش از طلوع خورشيد آمد. چونرسيد، دانستيم كه حضرت با او كارى دارد؛ بنابراين از اتاق بيرون رفتيم و پشت در نشستيم و من از همه به در نزديكتر بودم. على خود را به سوى او خم كرد و او در ميان مردم، كسى بود كه آخرين ديدار را با حضرت داشت و با وى محرمانه گفتگو كرد. (خصائص، ص131، و مسنداحمد، ج 6، ص300)
ابن عساكر مىنويسد: چون پيامبر فرمود: «برادرم را به نزدم بخوانيد»، على بن ابىطالب را فراخواندند؛ حضرت خم شد و جامهاش را بر او افكند و [سخن گفت]. آنگاه كه على بيرون آمد، از او پرسيدند: «چه فرمود؟» گفت: «علّمنى الْف باب يفتح كل باب الْف باب: هزار باب [علم] به من آموخت كه از هر باب، هزار باب ديگر گشوده مىشود.»(تاريخ دمشق)
ابوسعد واعظ مىنويسد: رسول را عقل بر جاى خود بود و در وى هيچ تغييرى پديد نيامد و زنان رسول جمله حاضر بودند. پس فاطمه نزديك آمد و گفت: «جان من فداى تو باد! يك كلمه با من بگوى كه مرا بدان دل خوش باشد.» رسول(ع) با او سخن گفت. فاطمه حسن و حسين را گفت و ايشان هر دو كودك خرد بودند كه: «نزديك شويد به جدّ خويش.» ايشان نزديك شدند و سخن گفتند كه: «يا جداه!» رسول(ع) ايشان را جواب نداد از سكرات مرگ. چون حسن و حسين آن حال ديدند، بگريستند، گريستن سخت. و حسن مىگفت: «يا جداه، اگر مادرم مرا خبر داده بودى، پيش از آنكه تو را بدين حالت ديدم، بيامدمى و تو را بوسه دادمى و از بوى تو راحتى بيافتمى و از ديدار تو محروم نشدمى، و تو مرا از همه مردمان دوستر داشتى.» اين كلمات مىگفت و مىگريست تا جمله مردم خانه به گريه افتادند. پس رسول(ع) بشنيد آواز گريه، و چشم باز كرد. فاطمه گفت: «پسران مناند، با تو سخن مىگويند و تو جواب ايشان ندادى و ايشان بگريستند و مردمان سراى جمله بگريستند.» پس رسول گفت: «نزديك درآئيد.» ايشان نزديك درآمدند و سر ايشان بر كنار خويش نهاد و همه مىگريستند. رسول(ع) دست در قدح آب مىنهاد و بر روى مىماليد و مىگفت: «خداوندا، مرا يارى ده بر سكرات مرگ!»(شرفالنبى)
آخرين سخنامسلمه گويد: حضرت فرمود: «الصلاة و ما مَلَكت اَيمانكم!» عايشه گويد: حضرت پيش از فوت گفت: «اللهم اغفرلى و ارحمنى و الحقنى بالرفيق الاعلى: خدايا، مرا بيامرز و رحمت كن و به رفيق اعلا برسان.»
بعدها كعبالاحبار از عمر پرسيد: «آخرين سخن پيامبر چه بود؟» گفت: «از على بپرس.» على گفت: «من او را بر سينهام تكيه دادم و سرش بر كتفم بود، فرمود: الصلاه الصلاه: نماز، نماز!» كعب گفت: «همين گونه است آخرين سفارش پيامبران. به آن دستور مىدهند و بر آن برانگيخته مىشوند.»
جعبه متن
برگرفته از كتاب امام علي(ع)(با تلخيص بسيار)
چرا پيامبر اسلام در خانه خود به خاک سپرده شد؟آن روزها زمزمه اسلام، آيين جديدى که محمد(ص) در مکه آورده بود، در شهر يثرب پيچيده بود و گروهى از دو قبيله بزرگ و مشهور «اوس» و «خزرج» اين آيين را پذيرفته بودند و در دو سال پى در پى، پيمانى در مکه با محمد(ص) بسته بودند و در پيمان دوم او را به شهر خود دعوت کرده، وعده حمايت و پشتيبانى به او داده بودند.
اينک خبر مىرسيد که پيامبر اسلام که از طرف قريش در فشار بود، بنابر اين دعوت، مکه را ترک گفته، رهسپار يثرب شده است. يثرب حال و هواى ديگرى داشت، چشمهاى مشتاق نو مسلمانان و همه آنان که دورادور شيفته سخنان و رفتار او شده بودند، به راه مکه دوخته شده بود و در انتظار ورود او به اين شهر روزشمارى مىکردند. اين انتظار چندان طول نکشيد که خبر رسيد پيامبر اسلام به دهکده «قبا» در حومه يثرب - که محل سکونت چند قبيله بود - وارد شده است. رسول خدا پس از چند روز توقف در قبا همراه گروهى از بنىنجار (اقوام مادرى عبدالمطلب) سوار ناقهاى شده، روانه يثرب گرديد.
هنگام ورود پيامبر به شهر، مردم با شور و علاقه فراوان از او استقبال کردند. سران و بزرگان قبائل، زمام ناقه پيامبر را مىگرفتند و درخواست مىکردند حضرت در محله آنها فرود آيد. پيامبر مىفرمود: راه شتر را باز کنيد. او مأموريت دارد. او هر جا بخوابد، من همان جا فرود خواهم آمد. (گويا رسول خدا با اين تدبير مىخواست مثل داورى در باره نصب حجرالاسود، افتخار و شرف ميزبانى او نصيب قبيله يا خاندان خاصى نشود و در آينده مشکلى ايجاد نشود.)
سرانجام شتر در محله بنىنجار در زمينى نزديک خانه ابو ايوب انصارى (خالد بنزيد خزرجى) بر زمين خوابيد. در اين هنگام که انبوه مردم در اطراف پيامبر گرد آمده و هر کدام خواستار ميزبانى حضرت بودند، ابو ايوب، اثاث و لوازم سفر حضرت را به خانهاش برد و پيامبر به خانه او رفت. بدين ترتيب افتخار ميزبانى پيامبر نصيب ابوايوب گرديد.
بناى مسجدپيامبر اسلام پس از استقرار در يثرب لازم ديد مسجدى ساخته شود تا مرکز آموزش و پرورش مسلمانان و جايگاه تجمع آنان هنگام نماز جمعه و جماعتباشد، از اين جهت زمينى را که روز نخستشتر او در آنجا بر زمين خوابيدهبود، و متعلق به دو يتيم بود، از سرپرست آنان خريدارى کرد و به کمک مسلمانان در آنجا مسجدى ساخت که «مسجد النبى» خوانده شد.
حجره مسکونى پيامبرپس از تکميل مسجد، در کنار آن (در سمتشرقى) دو حجره جهت سکونت پيامبر و همسرانش ساخته شد: حجرهاى براى سوده و حجرهاى براى عائشه. پيامبر اسلام اين دو را پس از درگذشتحضرت خديجه تزويج کرده بود. پس از آماده شدن حجره که بسيار ساده و محقر و با مصالح ابتدايى ساخته شده بود، حضرت از خانه ابو ايوب به آنجا منتقل شد.
حجره پيامبر به ديوار شرقى مسجد متصل بود و درى از آن قسمت به مسجد باز مىشد و از ديگرى به بيرون راه داشت. پيامبر اسلام تا آخر عمر همچنان در آن حجرهها سکونت داشت و سرانجام در حجره عائشه رحلت نمود و (به تفصيلى که خواهيم نوشت) در همان جا به خاک سپرده شد.
توسعه مسجددر زمان خلافت وليد بنعبدالملک که به دستور وى مسجد النبى توسعه يافت، عمر بنعبدالعزيز حاکم مدينه در توسعه مسجد، حجرههاى همسران پيامبر را خراب کرده، جزء مسجد قرار داد. اما اطراف حجره عائشه را که قبر مطهر حضرت در آن قرار داشت، با ديوارى، از فضاى عموم مسجد جدا کرد.
طى ادوار بعدى توسط برخى از خلفا و سلاطين، مسجد نبوى توسعه يافت که بيشترين توسعه در زمان ما، در دوران حکومتخاندان سعودى در عربستان صورت گرفته است. در موقعيت کنونى مسجد، قبر مطهر پيامبر (و نيز ابوبکر و عمر) و همچنين حجره حضرت فاطمه که ضريح قديمى و آهنى مشبک آن را احاطه کرده، در داخل مسجد و در چند مترى ديوار شرقى آن قرار دارد.
چرا پيامبر اسلام در خانه خود به خاک سپرده شد؟اشاره کرديم که رسول خدا در خانه خويش به خاک سپرده شد، اما اينکه علت و انگيزه انتخاب اين محل چه بوده، محور اصلى اين مقاله است و لازم است در اين باره توضيح دهيم.وهابيان چون سفر براى زيارت قبور صالحان و نيز ساختن بقعه و بنا بر فراز آنها و دست ماليدن و تبرک به آنها را حرام مىدانند، با استناد به حديثى که از طريق عائشه از پيامبر اسلام نقل مىکنند، علت دفن حضرت در خانه مسکونىاش را از دلايل اين حکم مىدانند و ادعا مىکنند براى آنکه قبر پيامبر مسجد قرار نگيرد و در دسترس مردم نباشد، آن حضرت وصيت کرد که در حجره مسکونىاش دفن گردد. حديثياد شده بدين صورت است: «عن عائشة رضى الله عنها قالت: قال النبى(ص) فى مرضه الذى لم يقم منه: لعن الله اليهود اتخذوا قبور انبيائهم مساجد. قالت عائشة: لو لا ذلک لابرز قبره، خشى ان يتخذ مسجدا: عائشه مىگويد: پيامبر اسلام(ص) در آن بيمارى که به دنبال آن از دنيا رفت، فرمود: لعنتخدا بر يهود باد! قبور پيامبرانشان را مسجد قرار دادند. عائشه افزود: اگر اين ملاحظه نبود، قبر پيامبر [توسط مسلمانان] آشکار مىگرديد، او ترسيد قبرش را مسجد قرار دهند.»ابن تيميه، بنيانگذار وهابيت، در توضيح اين حديث مىنويسد: چون پيامبر کسانى را که قبور را در مسجد قرار مىدهند، لعن کرد و امت خود را از اين کار برحذر داشت و نهى نمود، و از اينکه قبر او را عيد قرار دهند، نهى نمود، از اينرو در اتاق خود دفن گرديد تا کسى نتواند قبر او را مسجد يا عيد قرار دهد...
استناد ابن تيميه به اين حديث و احاديث مشابه ديگر در زمينه نهى از مسجد قرار دادن قبرها - که از طريق اهل سنت نقل شده - مانند بسيارى ديگر از استدلالهاى اوست که موضوع يا حکمى را مسلم مىگيرد و موضوع ها و مسايل ديگر را بر آن استوار مىسازد؛ در حالى که از نظر مخالفان او، موضوع يا حکم نخست مورد قبول نيست تا مسائل متفرع بر آن نيز ثابت گردد. در اينجا اجمالا بايد توجه داشت که مقصود از احاديث ياد شده، بت قرار دادن يا قبله قرار دادن قبور است؛ زيرا يهود و نصارى چنين مىکردند، اما حرمت ساختن مسجد بر فراز قبرها يا کنار آنها از احاديث استفاده نمىشود.اما اين ادعا که پيامبر اسلام(ص) براى آنکه قبرش مسجد و بت قرار نگيرد، در خانهاش دفن گرديد، هيچ سند و مدرکى ندارد، جز اظهار نگرانى عائشه در دنباله حديث که ابنتيميه نيز به آن استناد کرده است؛ يعنى جمله «لو لا ذلک لابزر قبره، خشى ان يتخذ مسجدا: اگر اين ملاحظه نبود قبر پيامبر آشکار مىگرديد، [پيامبر] ترسيد که قبر او را مسجد قرار دهند.»اين حديث را مسلم در صحيح خود از طريق ديگر، از عائشه بدين صورت نقل کرده: «قال رسول الله(ص) فى مرضه الذى لم يقم منه: لعن الله اليهود و النصارى التخذوا قبور انبيائهم مساجد، قالت فلو لا ذلک ابرز قبره غير انه خشى ان يتخذ مسجدا». يادآورى مىشود که در اين حديث کلمه «خشى» توسط شارح صحيح بخارى به صورت فعل ماضى معلوم (خشى) و توسط شارح صحيح مسلم به صورت مجهول (خشى) اعرابگذارى و ضبط شده است. چه «خشى» را معلوم بخوانيم و چه مجهول، در هر حال اين سخن، استنباط و اظهار نظر عائشه است نه سخن پيامبر. بخارى اين حديث را در صحيح خود در کتاب «جنائز» نيز نقل کرده و در آخر آن سخن عائشه بدين صورت اضافه شده است: «و لو لا ذلک لابرزوا قبره غير انى اخشى ان يتخذ مسجدا: اگر اين ملاحظه نبود قبر او را آشکار مىکردند ولى من مىترسم آن را مسجد قرار دهند.» اگر مدرک و دليل دفن پيامبر در اتاق مسکونى آن حضرت را اين حديث قرار دهيم، موضوع هيچ ارتباطى با پيامبر نخواهد داشت؛ زيرا اين عائشه است که مىگويد: مىترسم قبر پيامبر را مسجد قرار دهند، نه پيامبر!از طرف ديگر اظهار نظر منقول از عائشه نه با احاديثى که از طريق شيعه رسيده سازگار است و نه با احاديثى که در کتب و سنن اهل سنت نقل شده است.
علت انتخاب محل دفن پيامبر(ص) از ديدگاه احاديث«ابنماجه» قضيه را چنن نقل مىکند: مسلمانان در تعيين محل قبر پيامبر اختلاف نظر پيدا کردند. گروهى گفتند در مسجدش دفن شود، گروهى گفتند با اصحابش دفن شود. ابوبکر گفت از پيامبر شنيدم مىفرمود: «هر پيامبرى، هر جا که از دنيا رفت، در همان جا دفن مىشود.» از اينرو بستر پيامبر را که در آن درگذشته بود، بلند کردند و در محل آن قبر کندند و نيمه شب چهارشنبه به خاک سپردند. مالک روايت مىکند که پيامبر اسلام(ص) روز دوشنبه از دنيا رفت و روز سهشنبه به خاک سپرده شد و مردم، بدون جماعت و تک تک بر جنازه او نماز خواندند. [آنگاه] گروهى گفتند: نزد منبر دفن شود. ديگران گفتند: در بقيع دفن شود، ابوبکر آمد و گفت: از پيامبر شنيدم مىفرمود: «هر پيامبرى در همان محلى که در آنجا فوت کرده، دفن مىشود» پس در همان جا براى حضرت قبر کندند. «احمد زينى دحلان» پس از نقل سخنان ابوبکر، اضافه مىکند: على گفت: من نيز اين سخن را از پيامبر شنيدم.
«على بنبرهان الدين حلبى» در اين باره چنين مىنويسد: اصحاب پيامبر در تعيين محلى که پيامبر در آنجا دفن شود، اختلاف پيدا کردند. برخى گفتند بايد حمل شود و در کنار قبر ابراهيم خليل دفن گردد. ابوبکر گفت: او در همان محلى که در آن درگذشته است، دفن کنيد؛ زيرا خداوند روح او را در محل پاک قبض کرده است.
در روايتى آمده است كه ابوبکر گفت: من در اين باره حديثى از پيامبر شنيدم که مىفرمود: «هر پيامبرى هر جا که از دنيا رفت، در همانجا دفن مىشود.» در برخى روايات سخن ابوبکر با اين لفظ نقل شده است: «خداوند روح هيچ پيامبري را قبض نمىکند، مگر در همان محلى که بايد در آنجا دفن شود.»نيز از ابوبکر نقل شده است که از پيامبر شنيدم مىفرمود: «هر پيامبرى در جايى که در نظر او از همه جا محبوبتر است از دنيا مىرود.» در حديث آمده است: «هر پيامبرى که درگدشته، در همانجا که از دنيا رفته به خاک سپرده شده است.» پس بستر پيامبر را کنار زدند و بدن او را در همان محلى که در آنجا به لقاى خدا شتافته بود، به خاک سپرده شد.اين معنا در کتب و احاديثشيعه نيز آمده است. مرحوم شيخ طوسى روايتمىکند: هنگامى که پيامبر(ص) درگذشت، خاندانش و کسانى که از اصحاب او حاضر بودند، در تعيين محلى که سزاوار است پيامبر(ص) در آن دفن گردد، اختلاف کردند. بعضى گفتند در بقيع دفن شود، بعضى ديگر گفتند در صحن مسجد دفن شود. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: خداوند، پيامبر را در پاکترين نقاط قبض روح کرده است، پس سزاوار است در همان بقعهاى که در آن درگذشته است، دفن شود. اين سخن را پذيرفتند و در نتيجه، جسد پيامبر در حجرهاش به خاک سپرده شد.فضل بنحسن طبرسى نيز مىنويسد: مسلمانان در باره محل دفن پيکر پيامبر به بحث و گفتوگو پرداختند، در اين هنگام على(ع) گفت: «خداوند هر مکانى را که پيامبر را در آن قبض روح کرده است، همانجا را براى دفن او برگزيده است. من او را در حجرهاش که در آن درگذشته است، دفن مىکنم.» مسلمانان اين پيشنهاد را پذيرفتند.
همه اين اسناد و شواهد گواهى مىدهد که در انتخاب محل دفن پيامبر، سخن از مسجد قرار گرفتن قبر او در ميان نبوده و خود حضرت چيزى در اين باره نفرموده است.
جعبه متن
حجت الاسلام و المسلمين مهدى پيشوايى