فلسفه آموزش و پرورش یا تعلیم و تربیت از دیدگاه جان دیوییجان ديويي (متولد 1859 آمريكا) يكي از نمايندگان برجسته فلسفه موسوم به عملگرايي (پراگماتيسم) است. پراگماتيسم نظريهاي است كه در پاسخ به اين پرسش كه معيار درست بودن يك گزاره (قضيه) چيست؟ ميگويد: سودمندي و به كارآمدن يعني يك انديشه آنگاه درست است كه به كار آيد و مشكلي را بگشايد. به كارآمدن، تنها معيار درست بودن انديشه است.
با توجه به اين ايده بنيادي، پراگماتيستها هر ارزشي را نسبي و وابسته به شرايط خاص اجتماعي، رواني، فرهنگي و به طور كلي، شرايط معين ميدانند و برآنند كه هيچ هدف ثابتي يافت نميشود و آموزش و پرورش نيز نميتواند يك ايدهآل جاويد داشته باشد. زيرا بسياري از ارزشها و هدفها گذرا و تابع شرايط و وضعيتهاي ويژهاند و از آنجا كه وضعيتهاي ويژه بيشمارند، جستجوي يك هدف مشخص و كلي بيهوده است.
به نظر ديويي همه دانستنيها، مهارتها و حتي ارزشها ابزارهايي هستند كه انسان را در سازگار شدن با وضعيتهاي تازه و حل مشكلهايي كه از اين وضعيتها بر ميخيزد، ياري ميكنند.
ديويي بهترين روش آموزش را به كاربردن روش پژوهش علمي توسط خود دانشآموزان ميداند. همان روشي كه يك پژوهنده يا دانشمند براي رسيدن به پاسخ يك مساله در پيش ميگيرد. كار يك معلم پيش از هر چيز راهنمايي دانشآموزان و ياري آنان در كار پژوهش است. ديويي بر آن است كه معلم بايد تا آنجا كه ميتواند از بيان انديشهها به صورت قطعي و جزمي خودداري كند.
به نظر ديويي «تفكر، محور آموزش و پرورش است و روشهاي آموزش و پرورش بايد مبتني بر جريان تفكر باشد و هر روشي كه بهتر از روشهاي ديگر كودك را به تفكر وادار كند، با ارزشتر است» و شرط توفيق در كاربرد اين روش نيز آن است كه معلم هر درسي را با واقعيات زندگي دانشآموزان مرتبط كند و با تكيه بر نيازهاي عملي دانشآموز و فعاليت خود او، چگونگي شناخت موضوع معيني را به او بياموزد. ديويي معتقد است كه معلم در صورتي در كاربرد روش حل مساله موفق خواهد بود كه موضوعات قابل فهم و دانشآموز به آن علاقهمند باشد و در واقع موضوع درس، مساله او باشد نه مساله معلم. البته اين بدان معنا نيست كه معلم بايد فقط مطالب مورد علاقه كودكان را بياموزد. بلكه بايد آنها را راغب به فراگيري درسها كند.
به عقيده ديويي در برنامهريزي درسي، يعني تعيين و تنظيم موادي كه تدريس آن ضروري است، بايد رشد امكانات در كودك و فايده آن را در نظر داشت. ديويي ميان علم و اطلاعات فرق اساسي قائل است. به نظر او «فقط آنچه را كه در تجربيات فعلي و شخصي ما به ظهور ميرسد، ميتوان با اطمينان كامل علم ناميد».
به نظر او دانشهايي كه در كتابها انباشته شده، اطلاعات است و برنامه خوب آن است كه: 1ـ با تجارب شخصي كودك رابطه مستقيم داشته باشد.2ـ به رشد هوش او يعني فهم و ابداع كه هدف عالي آموزش و پرورش است،كمك كند. 3ـ مهارتهاي عملي لازم در زندگي را در دانشآموز به وجود آورد. و اين يك اصل درست تربيتي است كه شاگردان بايد موضوعهاي علمي و حقايق و قوانين را با توجه به كاربرد روزانه آنها در زندگاني اجتماعي فراگيرند.
ويژگيهاي آموزش و پرورش
به نظر ديويي آموزش و پرورش چهار ويژگي دارد:
1ـ آموزش و پرورش عين زندگي است، نه آماده شدن براي زندگي.
2ـ آموزش و پرورش همان راهنمايي دانشآموز و حمايت از رشد طبيعي او است.
3ـ كاركردي اجتماعي است و در اجتماع و براي اجتماع صورت ميگيرد.
4ـ آموزش و پرورش عمل است؛ عملي كه برانگيزه و نياز دانشآموز استوار است كه توسط خود او و با ياري و راهنمايي مربي صورت ميگيرد.
روش آموزش و پرورش:
روش آموزش، همان روش تحقيق به صورتي است كه در علم مطرح است و دانشمندان آن را به كار ميگيرند و اين همان روش حل مساله است. اين روش مراحلي دارد. مرحله اول با تجربه كودك و در زمان حال و درباره موضوعي معين آغاز ميشود و اين زماني است كه كودك با مشكلي رو به رو شده است كه نميتواند آن را با كمك غريزه حل كند. در مرحله دوم كودك رفته رفته متوجه ميشود كه بايد آن را به صورت مسالهاي مطرح كند. در مرحله سوم به جستجوي اطلاعات و گردآوري ميپردازد و راهحلهاي ممكن را براي آن به ذهن ميآورد؛ يعني فرضيههايي درباره آن ميسازد. در مرحله چهارم به ارزشيابي اين امكانات ميپردازد تا معلوم كند هر يك از اين فرضيات با واقعياتي كه در اختيار دارد، تا چه حد هماهنگي دارد. در مرحله پنجم به درستي و نادرستي اين فرضيهها ميپردازد و اميد بخشترين فرضيه را از راه قياس يا تجربه ميآزمايد.
تربيت اجتماعي و اخلاقي
ديويي بر اين عقيده است كه تربيت اجتماعي و تربيت اخلاقي، دو روي يك سكهاند و اگر امور مدرسه درست سامان داده شود، فعاليتهاي آن به تربيت اجتماعي و اخلاقي منتهي خواهد شد. معلم عقايد خود را به دانشآموزان تحميل نميكند. بلكه در همه كارها حتي در تعيين برنامه، آنان را به مشاركت فرا ميخواند و اين خود در زمينه تربيت اخلاقي است. در حقيقت ديويي به كارآيي هوش آدمي و قدرت او براي اداره امور جهان ايمان دارد و معتقد است كه در همه امور آموزشگاه بايد انديشه و عمل دانشآموزان را نيز كه عضو اين جامعهاند به كار گرفت و از اين راه آنان را براي تجربههاي وسيعتر و دشوارتر در جامعه بزرگ آماده كرد. به عقيده اين فيلسوف، ميان رشد فرد و رشد جامعه همبستگي وجود دارد وزماني كه دانشآموزان را در فعاليتهاي اجتماعي شركت ميدهيم، اين امر به رشد فهم اجتماعي و پاي گرفتن عادات اجتماعي و سرانجام شخصيت آنان كمك ميكند. رشد جامعه نيز زمينه را براي رشد شخصيت فرد و افزايش فهم و مهارتهاي اجتماعي او فراهم ميكند.
جعبه متن
اكرم محسني، كارشناس ارشد تاريخ و فلسفه