چگونه آسیب های طلاق روی بچه ها را کاهش دهیم؟
وقتي زن و مردي از هم جدا ميشوند، بچههايشان آسيب زيادي ميبينند، اما اگر بدانيم چطور اين قصه تلخ را برايشان بازگو کنيم، تا حدي به آنها کمک کردهايم بر ترسهايشان غلبه کنند؛ ترسهاي ناشناختهاي که پس از جدايي والدين، همه وجود آنها را فرا ميگيرد...
اجازه بدهيد خيلي بيپرده نکته مهمي را در آغاز بگويم؛ از آنجا که خانواده يک سيستم تمامعيار است، هر چقدر هم تلاش کنيد، نميتوانيد آسيب ناشي از طلاق به هريک از اعضاي خانواده را به صفر برسانيد. در هر سيستمي، اگر يکي از اجزا حذف و سيستم دچار عدم تعادل شود، براساس اصل حياتي سيستم، ديگر اجزا جاي عضو حذفشده را پر ميکنند تا سيستم دوباره به تعادل برسد. پس با هيچ راهکاري نميتوان آسيب ناشي از طلاق و حذف عمدي يکي از اعضاي خانواده را به صفر رساند.
طلاق آسيبهاي آشکار و پنهان فراواني روي بچهها دارد و حتي نسل بعد از آنها را هم متاثر ميکند، بنابراين والدين به دليل اين آسيبهاي غيرقابل جبران، حتما بايد قبل از طلاق صددرصد مطمئن شوند راه ديگري براي حل مشکلات وجود ندارد. در غير اين صورت، راههايي براي بيان اين حقيقت با فرزندان وجود دارد:
1 هرگز بغض و کينه خودتان را به بچهها منتقل نکنيد. همين که آنها را از داشتن کانون گرم خانواده محروم ميکنيد، برايشان کافي است و وارد کردن آسيب اضافي روا نيست. از خانوادههايتان بخواهيد هرگز با الفاظي چون «پدر فلانفلانشدهات» يا «مردک معتاد»، «مادر چنين و چنانت» در مقابل فرزندان در مورد همسر سابقتان صحبت نکنند.
2.بچهها نميخواهند اين جدايي را باور کنند و تا مدتي در فاز انکار باقي ميمانند. آنها در روياي خود و گاهي در قالب طرح واقعي، بهدنبال راههاي دوباره جوش دادن اين پيوند گسستهشده هستند و هميشه دغدغه و ترس دارند که مبادا حادثهاي رخ دهد و مانع موفقيت آنها در اين به خيال خودشان آشتيدادن شوند. بايد در اين باره با آنها جدي اما با ملايمت و مهرباني صحبت کنيد و به آنها بگوييد زندگي مشترک من و پدرت به پايان رسيده و ما به دلايلي که مربوط به خودمان 2 نفر است، با هم مشکلاتي داريم و براي حل آنها تلاشهايي هم کردهايم (مثلا دکتر رفتيم يا با بزرگترها صحبت کرديم) اما نشد و ديگر نميتوانيم همراه هم باشيم. رابطه ما ديگر مثل قبل نيست و با اينکه پدر تو يا مادر تو خيلي مرد يا زن خوبي است، تصميم گرفتيم از هم جدا شويم. يادت باشد رابطه مامان با تو يا بابا با تو هيچ فرقي نکرده است و ما هميشه پدر و مادرت هستيم و مثل قبل دوستت داريم، فقط نشاني ما عوض ميشود و ديگر در يک خانه زندگي نميکنيم. اگر تا ديروز هر وقت ميخواستي ميتوانستي بابا يا مامان را ببيني و در همين خانه بود، از حالا ميتواني او را در کوچه فلان، پلاک فلان ببيني. هر وقت و ساعتي که خواستي، تو را براي ديدن پدر يا مادر ميبريم.
3.کودک تا مدتها خود را در اين طلاق مقصر ميداند. در اين موارد مثلا مادر بايد به او بگويد: «تو بچه خوبي هستي، من و پدرت از تو راضي هستيم و مطمئن باش که هيچ تقصيري نداري. ما مثل قبل مراقب تو و درس خواندنت هستيم. فقط به دو خانه مختلف نقلمکان ميکنيم و حالا تو 2 خانهداري، همين!»
4.بچهها ميترسند که مبادا بيپدر يا بيمادر شوند. به آنها اطمينان بدهيد که هيچچيز، حتي سفر به يک شهر ديگر هم نميتواند اين رابطه را قطع کند. پدر و مادر به هيچوجه از فرزند خود جدا نميشوند و حتي مرگ هم نميتواند اين عشق و رابطه را از بين ببرد. مثلا به او توضيح دهيد که الان پدر يا مادر مرحوم من با اينکه در اين دنيا نيستند اما هنوز پدر و مادر من هستند. به او بگوييد که شايد پدر يا مادرت روزي با خانم يا آقايي آشنا شوند و يکديگر را دوست بدارند. اين به معني آن است که آنها آن شخص را فقط از مادر يا پدرت بيشتر دوست دارند، نه از تو. تو همواره در قلب آنها جاي خودت را داري و هيچکس برايشان مثل تو نميشود.
5.تا ميتوانيد جلوي آسيبهاي بيشتر را بگيريد. لزومي ندارد علت طلاق را به بچهها بگوييد. فرقي نميکند فرزند شما چند ساله باشد، در پاسخ به علت سوال او در مورد جداييتان کافي است بگوييد که اين دلايل به ما 2 نفر مربوط است و اصلا تو در اين بين نقش يا تقصيري نداري. او نبايد وارد مسايل بزرگترها شود و نبايد وجهالمصالحه قرار بگيرد. مثلا مادر حق ندارد به بچهها بگويد پدرت معتاد يا مريض است. پدر و مادر هرکس جزو هويت او هستند. اگر پدر يا مادر را براي کودک، بد جلوه دهيد، به بچه گفتهايد تو هم بد هستي! اگر هويت او را خدشهدار کنيد، عزتنفس و اعتمادبهنفسش را ميگيريد و آسيب زيادي به او خواهيد زد. اصلا چه اصراري داريد او يکي از طرفين را مقصر بداند و ديگري را بيگناه؟ پدر يا مادر معتاد، دزد يا اصلا يک مخترع معروف، هر چه هست، هويت اوست. شما 2 نفر با اين جدايي به فرزندتان آسيب ميزنيد. چرا براي خوبتر جلوه دادن خود يا ديگري او را درگير ميکنيد؟ کودک بايد حس کند مادر و پدر خوبي داشته است. حتي اگر قانون، حق حضانت را به يکي از شما دهد و تعيين کند بچه هفتهاي يا ماهي يکبار والد ديگر را ببيند، اين است که قدرت اندازهگيري نيازها و عواطف بچه را ندارد. به او بگوييد که اين قوانين، مهم نيستند و او هر وقت بخواهد ميتواند والد ديگر را ببيند و شما او را نزد او خواهيد برد.
6.در لحظاتي که با کودکتان هستيد، تمام سعيتان را به کار ببنديد که فارغ از همهچيز، فقط خوش بگذراند و حواستان باشد که هرگز از همسر سابقتان بدگويي نکنيد؛ چون به هر حال، بخشي از هويت فرزندتان محسوب ميشود. با اينکه حس تملک، حتي تا مدتي بعد از طلاق از همسرتان نسبت به او باقي ميماند، اما بايد باور کنيد که ديگر از آن شما نيست و براي خودش زندگي ميکند و تنها موضوعي که شما را به هم پيوند داده، وجود فرزندتان است بنابراين اگر همسر سابقتان تصميم به تشکيل خانواده گرفت، اين کار را در نظر کودک زشت جلوه ندهيد و مثلا به او نگوييد: «من جوانيام را فدا کردم و حالا بابات يا مامانت ميخواهد با يک نفر ديگر عروسي کند! او از اولش هم ما را دوست نداشت.»
7.از کودک که فارغ از دنياي شما بزرگترهاست، بهعنوان مخبر استفاده نکنيد. بگذاريد او در مدتي که مادر يا پدرش را بعد از چند روز ميبيند، فقط به بازي و شادي بپردازد؛ نه اينکه حساس شود چه کسي رفت و چه کسي آمد تا براي شما خبر بياورد. با اين کار که متاسفانه در بسياري از خانوادهها هم رايج است، به بچهها آسيب نزنيد.
8.در حاشيه طلاق، اتفاقهاي خيلي بدي ميافتد و مهمترين قربانيان طلاق، بچهها هستند. يکي از هزاران اتفاق تلخ همين است که نقش پدر يا مادر بين بچهها تقسيم ميشود و معمولا فرزند بزرگتر به اجبار نقش مادر يا پدر را بر عهده ميگيرد. اگر بچهها با مادر زندگي کنند، پسرخانواده براي خواهر و برادرش نقش پدري را دارد و اگر با پدر باشند، دختر بزرگتر در نقش مادر موظف ميشود نقش «کودکوالد» را ايفا کند.
گاهي دختربچهاي 11-10 ساله عهدهدار نقش مادري ميشود و و از پختوپز و نظارت بر درس خواهر و برادرش و تربيت آنها گرفته تا ايفاي نقش مادري براي پدر خود بر دوشش ميافتد. متاسفانه با گذشت زمان و روي روال افتادن امور خانه، فراموش ميشود که اين دختر کوچک خودش هنوز بچه است و به حمايت و رسيدگي نياز دارد، به همين دليل مراقبت از وضعيت روحي-رواني، عاطفي و حتي بيماري پدر بر شانههاي کوچک او ميافتد و زير بار اين مسووليت سنگين و فشار، به بلوغ زودرس عقلي اجتماعي و عاطفي ميرسد. گاهي پدران حق به جانب و فريادزنان به محض ورود به خانه طلب چاي و غذا ميکنند و سراغ پيراهن اتوشدهشان را از دختري ميگيرند که در سن نوجواني است و نياز دارد مادري در کنارش باشد و ريختوپاشها، سبکسريها و شيطنتهاي اين دورهاش را مادر و پدر جمعوجور کنند.
آن پسر نوجوان 15 ساله که در اين سن بايد نقش پدر خانواده را بازي کند، بدون تجربه نوجواني اين دوره را طي ميکند و به جاي دغدغههاي دوران نوجواني، دغدغهاش ميشود مادرش و مشکلات او چه از نظر اقتصادي و چه ديگر مشکلات و مسايل زندگي که مخصوص بزرگترهاست. درگيريهاي فکري او باعث ميشود هرگز همسنوسالانش به دنياي او راهي نداشته باشند. از آنجا که طي مراحل رشد در شکلگيري ساختار شخصيتي نقش دارد، قطعا تجربهنکردن اين مرحله، مشکلاتي را براي او در پي خواهد داشت. اين زود بزرگ شدن يا زود وارد شدن به دنياي بزرگترها و قبول مسووليتهاي آنها و فشارهايي که تحملش خارج از توان بچههاست، حس خستگي و قرباني شدن به آنها ميدهد.