تفکر نیچه "Thinking of Nietzsche"7.jpg
در تفكر نيچه پنج مطلب اساسي وجود دارد:
- اراده به قدرت
- نيست انگاري
- بازگشت جاويدان همان
- بشر كامل
- عدالت
اراده به قدرت چيست؟ اين اراده را با آنچه در علمالنفس به نام يكي از استعدادهاي نفساني ميشناسيد نبايد اشتباه كرد، بلكه حقيقت وجود و عين وجود مطلق است. به عبارت ديگر، اراده اختصاص به انسان ندارد بلكه ذات تمام موجودات، اعم از مادي و نفساني است. نكته ديگر اين است كه وقتي اراده به قدرت اضافه ميشود، مقصود اين نيست كه قدرت امري وراي اراده است و اراده سعي و جهد ميكند تا آن را به دست آورد، بلكه اين اراده عين استيلا و قدرت است. اراده به قدرت يك چيز است نه آنكه قدرت،غرض و غايت سعي اراده باشد. معذالك اين اراده، ارادهي اراده و ارادهي به قدرت بيشتر است و اين سير به قدرت بيشتر در ذات قدرت نهفته است؛ ولي اراده به قدرت متناهي است و افزايش آن بينهايت نيست و حتي براي مستحكم كردن خود بايد به تأسيس وجهه نظرها و ارزشها بپردازد. به عبارت ديگر، ارزش و جعل ارزشها از شؤون ذاتي اراده به قدرت است و چيزي نيست كه به آن اطلاق ارزش نتوان كرد. علم و هنر و سياست و ديانت صورتهاي مختلف اراده به قدرت است كه در عين حال، ارزش و ملاك و شرط ارزش است. اراده به قدرت از آن جهت كه نگهبان و نگهدار خود و واضع ارزشهاست نظر به آينده دارد. نيچه نه فقط تمام تاريخ فلسفه گذشته را تاريخ ارزشها ميخواند بلكه بياعتبار شدن ارزشهاي گذشته را هم ميبيند. علام ثابتات افلاطوني كه وجود اصيل و عين خير و اصل وحدت كثرات است، ارزش است. ميدانيم كه افلاطون در مقابل عالم شهادت به عالم غيب ارزش ميدهد و تمام فلاسفه ديگر هم از اين حيث از او متابعت كردهاند. نيچه از اين جهت فرقي ميان مُثُل افلاطوني و خداي مسيحيت و قانون اخلاقي كانت و مفهوم عقل و ترقي و عدالت اجتماعي نميگذارد. او حتي مسيحيت جديد را كه در آن امر مقدسي از ياد رفته و صورت دنياوي يافته است، نوعي مذهب افلاطوني عامه ميداند.
اراده به قدرت اصل ارزش دادن به عالم و آدم و تعيين و تجديد ارزشهاست. به اين جهت، مابعدالطبيعه نيچه كه براساس اراده به قدرت بنا شده است بايد ارزش هاي گذشته را مورد رسيدگي قرار دهد و ارزش هاي تازهاي به جاي ارزش هاي قديم وضع كند.
منبع: فلسفه چيست؟ دكتر داوري اردكاني
[wiki]تفكر نيچه درباره «خدا مرده است» ""Nietzsche's thinking about "God is dead"[/wiki]
درباره «خدا مرده است» بحثهاي زيادي كرده اند كه مقصود از اين عبارت چيست و اين چه تعبيري است. شارحان مخصوصاً از آن جهت كه او كشش خدا را امري خطير دانسته و نتايج و عواقب بزرگ آن را در حال درد و مخافت به اشاره متذكر شده است، بيشتر به دردسر افتادهاند. بحث در باب اينكه نيچه به خدا قائل بوده است يا نه، يك بحث بيهوده است. كساني كه ميگويند اگر خدا را كشتهاند پس خدا بوده است مقصود نيچه را درست درنيافتهاند. خدا در نظر نيچه مساوق با عالم غيب است. نيچه ميگويد عالم غيب و تمام ارزشهاي تابع آن نابود شده است و بشري بايد بيايد كه ارزشهاي تازه را وضع كند. تعبير نيچه در باب مرگ خدا يك سخن شاعرانه نيست بلكه او بدان جهت كه تاريخ مابعدالطبيعه در دوره مسيحيت به زان علم الهي و علم كلام تعبير شده است،بيارزش شدن ارزشها را به زبان علم كلام تعبير كرده است.
شايداز اين بيان چنين مستفاد شود كه نيچه با اين عبارت صرفاً فلسفه قرون وسطي و ارزشهاي دنياوي شده مسيحيت ميداند و از جهت كلي فرقي ميان تفكر قرون وسطايي و آنچه متجددان به نام خود آگاهي و عقل و ترقي و امثال آن گفتهاند قائل نيست. نيچه گفته است –و درست گفته است- كه در تمام فلسفهها دو عالم مطرح است،يكي عالم غيب و ديگر عالم شهادت. در جهانبينيها و ايدئولوژيهاي جديد، عقل و ترقي و جامعه جاي صورت قديم و قرون وسطايي علام غيب را گرفته است و نيچه بايد اين عالم را منكر شود و رد و نفي كند. به اين جهت او از اخبار مرگ خدا متأسف نيست بلكه بيمناك است. شايد كساني كه به تفسيرهاي روانشناسي علاقه دارند اين بيم را به تربيت نيچه و تعلق خاطري كه خانواده او به ديانت داشتهآند برگردانند. من اين امور را هيچ و پوچ نميانگارم ما اثر آن را در جنب تفكر ناچيز ميدانم. به عبارت ديگر، عادات و تربيتي كه به اشخاص داده ميشود در كردار و رفتار آينده آنان اثر ميگذارد. اما تفكر و رأي عادات است و تفكر متفكران از عادات ايشان اثر نميگيرد بلكه اين عادات احياناً مظهر تفكر ميشود و به هر حال، دريغ و درد نيچه از اين بابت نيست كه علام غيب فرو ريخته است، زيرا او اين امر را قهري ميدانست؛ او بيمناك آينده است و از فردا ميترسد.
منبع: فلسفه چيست؟ دكتر اردكاني