اخلاق از نظر دکارت *[wiki]Ethics of Descartes[/wiki]*
دکارت در علم اخلاق، رساله یا کتاب مستقلی ننوشته است، و گویا از معارضه و جدال اخلاقیان و به ویژه دیانت بیم داشته یا آن را خوش نداشته است. دکارت همه اموری را که در ذهن داشت از عقاید علمی و فلسفی و اخلاقی مورد شک و تردید قرار دارد، اما متوجه این نکته شد که سرگردان و بیتکلیف زندگانی نتوان کرد. «چون مرا عقل بر آن داشت که در عقاید خود مردد باشم، برای اینکه در اعمالم سرگردان نمانم و بتوانم تا ممکن است به خوشی زندگانی کنم، یک دستور اخلاقی موقت برای خود برگزیدم؛ و آن مبنی بر سه چهار اصل بود که اینک برای شما از بیان آن تن نمیزنم:
الف: اصل اول اینکه پیرو قوانین و آداب کشور خود باشم، و دیانتی را که خداوند دربارۀ من تفضل کرده و از کودکی مرا به آن پروردهاند، پیوسته نگاه بدارم و در امور دیگر پیروی کنم از عقاید معتدل دور از افراط و تفریط که خردمندترین مردم از آن پیروی میکنند. و چون ممکن است میان ایرانیها و چینیها هم کسانی به دانشمندی خود ما باشند، سودمندتر آن دانستم که دانشمندانی را که با آنها باید آمیزش داشته باشم مقتدای خود سازم؛ و برای اینکه بدانم براستی عقاید آنها چیست، آنچه را بدان عمل میکنند مناط بدانم نه آنچه میگویند؛ زیرا با فساد اخلاق ما کمتر کسی حاضر میشود آنچه را که معتقد است بگوید!... و هرگاه میدیدم در یک امر چندین عقیده یکسان پذیرفته میشود، آنرا که معتدلتر بود برمیگزیدم؛ چه عقاید معتدل همواره در عمل آسانتر و بر حسب ظاهر بهتر است، و آنچه زیادهروی و از حد اعتدال بیرون نباشد برحسب ظاهر بهتر است، ولی آنچه زیادهروی و از حد اعتدال بیرون باشد برحسب عادت بد است؛
ب: اصل دوم این بود که: هر قدر بیشتر بتوانم در کار خود پابرجا و استوار باشم، و هرگاه بر رأیی تصمیم کردم هر چند محل شک و تردید بوده باشد چنان دنبال آن را بگیرم که گویی به هیچ وجه جای تشکیک نبوده است و در این باب مانند مسافران رفتار کنم که چون در بیشهیی راه گم کنند نباید به سرگردانی گاه از یک سو و زمانی سوی دیگر روند یا در یک جا درنگ کنند، بلکه باید همواره تا میتوانند به یک جهت به خط مستقیم حرکت کرده، به دلایل ضعیف تغییر خط سیر ندهند... چه به این شیوه اگر به نقطۀ مقصود نروند لامحاله به جایی میرسند که در هر حال بهتر از میان بیشه است... و این شیوه از آن زمانی مرا رهایی داد از پشیمانی و افسوسی که نصیب نفوس ضعیف و متردد است، و آنان از سستی رای اموری را نیکو دانسته عمل میکنند و بعد حکم به بدی آن میکنند؛
ج: اصل سوم اینکه همواره به غلبه بر نفس خویش بیشتر بکوشم تا به روزگار، و به تبدیل آرزوهای خود بیشتر معتقد باشم تا به تغییر امر گیتی، و همواره این اندیشه و اعتقاد را در نفس خود راسخ سازم که جز فکر و ضمیر ما هیچ امری کاملاً در اختیار ما نیست و بنابراین اموری را که سوای خود ماست، پس از آنکه به قدر قوه کوشیدیم اگر چیزی بر وفق رضا نشود آنرا نسبت به خود یکسره غیرممکن بشماریم؛ و همین اعتقاد بس است تا مرا مانع شود از اینکه آرزویی کنم که به آن نرسم و بنابراین خرسند باشم، زیرا ارادۀ ما طبعاً نمیگراید مگر به آنچه فهم ما حصولش را بوجهی ممکن جلوه میدهد. پس اگر همه آنچه را که سوای خود ماست یکسان از توانایی خود بیرون بدانیم، البته فقدان چیزهایی که به طبع از آن محرومیم و تقصیری در آن باره نکردهایم مایه حسرت نمیشود، چنانچه از دارا نبودن ممالک چین و مکزیک دلتنگ نیستیم!»
چنان چه پیش گفتیم: به طور کلی از این دستور سوم دکارت برمیآید که وی به حکمای رواقی نظر دارد، و سخن یکی از آن گروه است که: «حکیم مانند خداوند خرسند باشد.» و طریقه اخلاقی رواقیان بیشتر به اصول عرفای ما شبیه است. و آنچه پس از این بیان خواهیم کرد نیز این نکته را تأیید میکند.
دکارت پس از بیان سه دستور بالا میگوید: «در تتمیم این دستور اخلاقی بنا را گذاشتم بر اینکه کارهای مختلف را که مردم در زندگی دنیا به آن اشتغال میجویند از نظر بگذرانم تا بهترین آنها را برای خویش برگزینم و نمیخواهم از کارهای دیگران سخن گویم؛ ولیکن چنین یافتم که برای من نیکوترین کار آنست که در همان شغلی که دارم پایداری نمایم، یعنی همه عمر را صرف پروریدن عقل کنم و به اندازهیی که میتوانم در شناخت حقیقت به روشی که برای خود اختیار کردهام پیش روم، چه از زمانی که به پیروی این روش آغاز کرده بودم چندان شادیهای تمام در مییافتم که گمان نمیکردم در این زندگی از آن بهتر و بیآزارتر کامرانی میسر شود، و چون هر روز بدان وسیله حقایقی کشف میکردم... خاطرم چنان خرسند میشد که به هیچ چیز دیگر دل نمیدادم...»(وجد خود را دنبال كنيد)
از آن چه گذشت میتوان دریافت دکارت در اخلاق، تحقیقات شایان دقت و مهمی نکرده، و کتابی مهم ننوشته است. اما با پیشنهاد همین سه قاعدۀ اخلاقی که ظاهراً برای خود و باطناً برای دیگران بیان داشته، تلویحاً مبنای اخلاق را بر آزادی فکر، و تسلیم رضا و دل نبستن به مال دنیا، و سلوک عقلانی و زندگانی حکیمانه گذاشته است. وی در عمل، انسان را فاعل مختار میداند؛ بدین معنی که ارادهاش آزاد و دارای اختیار است، اما این آزادی و اختیار نه آنچنان است که ارادۀ خود را بیشرط بر هر چیز تعلق دهد یا اینکه بر هر امری اراده کند، آن امر انجام بگیرد، بلکه مقصود اینست که ارادۀ انسان رادع و مانعی ندارد ولیکن البته به ترجیح بلامرجح نمیگراید، و برای اختیارات خود روالی دارد و همواره میخواهد نیکی و صلاح را برگزیند و از بدی بپرهیزد؛ و به یک سخن میتوان گفت که: اختیار و آزادی انسان در گرو پیروی از عقل است و پژوهش خردمندی. و اگر انسان بتواند عقل را چنان ورزیده سازد که بتواند در مباحث گذشته بسزا تأمل کند، پیخواهد برد که: جهان نامحدود و بزرگ است، و نباید مانند حکیمان گذشته پنداشت همه عالم وجود، برای خاطر زمین و زمین برای وجود انسان آفریده شده است! و بدین وسیله از «خودمداری» و تکبر نادرست بیرون میآید و برای رفع نیازهای خود، احترام و بزرگ داشت همنوعان را لازم میبیند، و نتیجه همین رفتار و دستورها، سعادت و نیک بختی است که آدمیزاده همواره در طلب آن بوده و هست. دکارت یک جا میگوید: «به اخلاق، مراد من برترین و کاملترین علم اخلاق است که لازمه آن معرفتی کامل از علوم دیگر است، و این اخلاق برترین مرحله خردمندی است.» ولی چنان که گفتیم دکارت مجال این کار را نیافت؛ زیرا مقدماتی هم که لازم بود، خود سخت و دیررس بود.
چنین به نظر می رسد که دکارت در سیاست هم تحقیقی نکرده، و خود را از جنجال سیاست که «عقیم و سترون و بیپدر و مادر است»، برکنار نگاه داشتهاست تا با سلامت روح و فراغ بال منظور خود را، که تحقیق حقیقت و پژوهش دانش و فضیلت است، دنبال کند.
منبع: كتاب سه فيلسوف