سياستهاي قهرمانپروری در جهانيك نمونه سياست هاي قهرمان پروري مربوط به آلمان نازي و اوج آن در مسابقههاي المپيك 1936 برلين است كه هدف آن اثبات برتري نژادي آريايي از جمله در زمينههاي ورزشي بود...
[/b]
يك نمونه ديگر، مربوط به جمهوري دموكراتيك آلمان (آلمان شرقي سابق) است كه در دهههاي 1960، 1970 و 1980 بالاترين ميزانهاي مدال المپيك و جهاني را در بسياري از رشتههاي ورزشي به دست ميآورد به نحوي كه باعث شگفتي همگان شد، اما در آن كشور براي اثبات كارايي رژيم كمونيستي كودكان را از آغاز براي ورزشكارشدن تحت تعليمات شديد و گسترده در محيطهاي ويژه و رژيمهاي خاص غذايي و دارويي قرار ميدادند و آنها را از كودكي و نوجواني و ميانسالي و پيري بهنجار محروم ميكردند تا چند صباحي در صحنههاي بينالمللي بدرخشند و دليلي بر اثبات بهتر بودن رژيم آلمان دموكراتيك نسبت به جمهوري فدرال در غرب آلمان فراهم آوردند.
به نظر نميرسد كه اين پيروزيها نقشي در ايجاد محبوبيت براي رژيم كمونيستي در شرق آلمان و در جهت جلوگيري از فروپاشي رژيم كمونيستي داشته باشد اما باعث شد كه در مجموع آلمان پس از آمريكا و اتحاد شوروي سابق داراي بيشترين مدالهاي المپيك در سطح جهان باشد. ضمن آنكه به نظر ميرسد در حال حاضر ورزش در سطح جهان بيشتر به عنوان يك عامل سرگرمكننده تودههاي مردم و روشي براي كسب درآمد نگريسته ميشود و در عين حال كشورها ميكوشند از صحنههاي ورزشي براي مطرحكردن خود در جامعه جهاني و اثبات توانمنديهايشان استفاده كنند (كه در حال حاضر كوشش چينيها در اين زمينه قابلذكر است) اما بازبيني فلسفه ورزش در جامعه اسلامي ايران ضرورت دارد...
به اين ترتيب درمييابيم كه فدراسيون پزشكي ديگر صرفا به عنوان ابزاري براي كمك به كارايي بهتر جسمي ورزشكاران نبايد نگريسته شود بلكه كميتههاي تخصصي روانپزشكي و روانشناسي و حتي جامعهشناسي در آن بايد به اين نكته بپردازند كه چگونه ميتوان ورزش و آنچه را كه به عنوان روحيه ورزشي خوانده ميشود، در سطح جامعه رواج داد و نسلي شادابتر را پرورد و در عين حال جنبههاي گوناگون ورزش قهرماني را ارزيابي كنند. اگر به اين امر مهم پرداخته نشود، آنگاه شاهد تبديلشدن ورزشگاهها به ميدانهاي نبرد گلادياتورها در روم باستان خواهيم بود، يعني صاحبان پول و قدرت با خريد و فروش بردههاي ورزشي آنان را صرفا براي پيروزي به هر قيمت تربيت ميكنند و هر رفتاري كه بيشتر برانگيزنده توجه و هيجانهاي ابتدايي تماشاگران باشد، تشويق ميشود. اينجاست كه ما با گزينشي ناگزير روبرو ميشويم: آيا ميخواهيم گلادياتور براي سرگرمكردن مردم و افزايش خوي وحشيگري در آنان تربيت كنيم يا ميخواهيم ورزشكاري داشته باشيم كه در حد اعلي حضرت علي(ع) را به عنوان نمونه كامل پهلواني پيش چشم دارد؟
توجه داشته باشيم آگاهكردن قهرمانان ايراني از پيشينه پهلواني در ايران و پهلواناني چون رستم، گودرز، گيو يا نمونههاي ديگري چون پورياي ولي براي ايجاد هويت پهلواني ايراني ضرورت تام دارد زيرا در ايران اسلامي، هدف پروردن ماشينهاي عضلاني براي پيروزشدن و گرفتن مدال نيست بلكه هدف پرورش روحيه جوانمردي و پهلواني بايد باشد.