گفتگو با دبير علمي همايش جهاني «از بلخ تا قونيه»

نویسنده Zohreh Gholami, قبل از ظهر 10:04:09 - 12/22/11

« طنز و نوشتن طنز | چرا از مولوي در جهان غرب استقبال مي‌شود؟ »

0 اعضا و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

Zohreh Gholami

گفتگو با دبير علمي همايش جهاني «از بلخ تا قونيه»
گفت‌وگو با دكتر اصغر دادبه، دبير علمي همايش جهاني «از بلخ تا قونيه»

* به چه دليل امسال همايش جهاني مولوي را برگزار كرديد؟ يعني به عبارت ساده، چرا مولوي؟
ـ اين «چرا» را همواره مي‌توان طرح كرد. در باب هر يك از بزرگان فرهنگ و ادب كه ممكن بود به سببي و به مناسبتي برگزيده شوند: چرا فردوسي؟ چرا سعدي؟ چرا حافظ؟ ... اما واقعاً چرا مولوي؟

نخست، به طور عام عرض مي‌كنم معرفي بزرگان فرهنگ و ادب از جمله تلاش‌هاي ارجمند فلسفي است كه مي‌بايست پيوسته صورت گيرد؛ زيرا در يك جامعه فرهنگي پويا، جستجوگري در زمينه‌هاي مختلف، همچنين جستجوگري در باب بزرگان فرهنگ و ادب به طور مستمر ادامه دارد. ثانياً، اين جستجوگري‌ها كه علي‌القاعده مي‌بايست بر طبق آنها ديدگاه‌ها و نظريه‌هاي تازه‌اي عرضه شود، با ديدگاه‌ها و نظريه‌هايي كه پيشتر عرضه شده متفاوت است. حال اگر سخن‌ها در پاره‌اي موارد تكراري باشد و از ايستايي حكايت كند، خلاف قاعده و قانون است و اصل لزوم تلاش و جستجوگري براي دست يافتن به ديدگاه‌هاي تازه را نفي نمي‌كند.

دوم، به طور خاص، گاه ضرورت سخن گفتن از يك شخصيت فرهنگي آشكارا حس مي‌شود كه ضرورت سخن گفتن از مولانا در روزگار ما از جملة اين ضرورتهاست و اگر بپرسيد اسباب و علل اين ضرورت كدام است؟ عرض مي‌كنم (حداقل): اولاً، علل و اسباب ملي؛ بدين معنا كه اگر نيك تأمل كنيم درمي‌يابيم كه بزرگان فرهنگ و ادب، همان‌گونه كه از جمله عوامل تشكيل‌دهندة علت موجدة هويت ملي به شمار مي‌آيند؛، علت مبقية هويت ملي نيز محسوب مي‌شوند. بي‌توجهي به آنان به نوعي محروم ماندن از علت مبقية هويت ملي و توجه كردن به آنان، استوار داشتن پشتوانة هويت ملي است. درست كه بزرگان فرهنگ و ادب با نگاهي جهاني‌اند، اما به هر حال ميان شخصيتي بزرگ كه در سرزميني‌زاده شده و زبان ملي آن سرزمين را، كه زبان مادري و زبان ملي او بوده است، براي بيان انديشه‌هاي خود برگزيده، با شخصيت بزرگ ديگري كه در سرزميني ديگر ديده به جهان گشوده و زباني ديگر را براي بيان انديشه‌ها و احساسات خود برگزيده است، نسبت به سرزمين نخستين متفاوت است. زادگاه و زبان و به ويژه زبان برگزيدة يك شاعر، به قول حكما تعلق او را اولاً و با لذات به يك سرزمين و ثانياً و بالعرض به همة جهان توجيه مي‌كند و چنين است كه بزرگان ايران زمين اولاً و بالذات ايراني‌اند و ثانياً و بالعرض جهاني.

ثانياً نيز علل و اسباب اخلاقي؛ بدين معنا كه شاعران بزرگ عارف مشرب ما، به ويژه مولوي و ديگر بزرگان همتاي او، پيام‌آوران و مبلغان اخلاق و انسانيت‌اند كه زبان هنري را براي انديشه‌هاي اخلاقي و انساني خود برگزيده‌اند تا بتوانند ارزش‌هاي اخلاقي و انساني را از محدودة فهم اهل تخصص خارج سازند و بدان‌ها عموميت بخشند و به گوش جان عامة مردم برسانند. اگر در فراز و نشيب‌هاي اخلاقي جامعه تأمل كنيم، درمي‌يابيم كه اين فراز و نشيب‌ها نسبت مستقيم با ميزان نفوذ انديشه‌ها و ارزش‌هاي اخلاقي در جامعه و در ميان عامة مردم داشته است. توجه به آرا و انديشه‌هاي انساني ـ الهي بزرگاني چون مولوي و رواج آنها در جامعه، هم موجب جلوگيري از بروز بحران‌هاي اخلاقي مي‌شود و هم به گاه بروز بحران، در رفع آن مؤثر مي‌افتد.

بيگانگي مردم با آراء و انديشه‌هاي مولانا و ديگر بزرگان فرهنگ و ادب، سبب خودباختگي و افول ارزشهاي ارجمند اخلاقي در جامعه مي‌شود و پيوند مردم با چنين آراء و انديشه‌ها موجب مي‌گردد تا خويي دلپذير و رفتاري نيك به دست آورند و به تعبير قدما متخلق به اخلاق انساني و الهي گردند.

كاش مي‌شد اخلاق و رفتار مردمي را كه شاهنامه و اشعار نظامي و سعدي و حافظ و مثنوي مولانا مي‌خوانند و در حفظ داشتند و در سخنان خود بدين اشعار استشهاد مي‌كردند با مردمي كه با اين معاني بيگانه شده‌اند، سنجيد و نتايج برآمده از اين سنجش را پيش روي برنامه‌ريزان آينده قرار داد. كاش مي‌شد...

* درباره چرايي استقبال از مولوي، قبل از اين، گفت‌وگويي با هم داشتيم. همان‌طور كه مي‌دانيد، برخي مي‌پندارند كه موضوعي به نام بحران معنويت در غرب نمي‌تواند دليل چنين استقبالي باشد و نگرش غربي به مولوي با ما متفاوت است. مي‌گويند مولوي همان‌طور كه در ايران فهم مي‌شود، در غرب فهم نمي‌شود و غربي‌ها در همان متني كه ما به سراغ مولوي مي‌رويم به سراغ او نمي‌روند و... بر اين اساس چنين ادعايي را درست نمي‌دانند. ارزيابي جنابعالي در اين باره چيست؟

ـ اشعار مولانا تازه در غرب مورد توجه قرار نگرفته است. ظاهراً نخستين بار «ا.هـ. وينفيلد» (سده 19م) منتخباتي از شش دفتر مثنوي را ترجمة منثور كرد و به تجزيه و تحليل انديشه‌هاي مولوي در مثنوي پرداخت. «نيكلسن» (1868ـ1945م) مستشرق معروف انگليسي، كه سراسر مثنوي را به انگليسي ترجمه كرده و بر آن شرح و تفسير نوشته است، تلاش وينفيلد را مورد تحسين و تأييد قرار داده است. انديشمندان ديگري نيز در غرب از روزگار وينفيلد تاكنون به برخورد جدي با آثار مولوي پرداخته و به ترجمه و شرح اين آثار اقدام كرده‌اند و خواهند كرد. بنابراين، بي‌گمان يك سلسله برخورد جدي و عميق از سوي ايران‌شناسان و به طور كلي اسلام‌شناسان با مولوي و آثار او شده است. آنچه موجب مي‌شود تا شما در پرسش خود به «برخورد سطحي با آثار مولانا در غرب» اشاره كنيد، حكايت يا حكايت‌هاي تازه‌اي است كه در غرب و ظاهراً به ويژه در‌آمريكا با مولوي و آثار او شده است و همچنان هم در جريان است. چندي پيش يكي از صاحب‌منصبان انگليسي گفته بود: «ما در هيچ جاي عالم، دوست نداريم؛ آنچه داريم سود و منفعت است.»! اين سخن، سخن تمام غربيان است و از جمله نتايج اين سخن آن است كه صاحبان چنين نظريه‌اي به هر چيز، از جمله به «مولانا و شعر او» به مثابه كالايي مي‌نگرند كه اگر سودآور و منفعت‌آفرين باشد، خوب است والا خوب نيست! كه به راستي «آنچه در عمل مفيد افتد، حقيقت است» و حقيقت هم البته كه خوب است.

امروز در كنار حركت ارجمند نخستين كه با هر هدفي صورت گرفته باشد، حداقل ظاهر علمي و فرهنگي آن قابل انكار نيست، حركتي از سوي اقشار مختلف از شاعران، مترجمان شاعر مسلك، اهل موسيقي و خوانندگان تا همجنس‌بازان و فال‌گيران و رمالان نوين، به ويژه در آمريكا آغاز شده و همچنان در جريان است تا از مولوي و آثارش كالايي سودآور فراهم آورند و به ظاهر كار فرهنگي بكنند و به باطن و به واقع هدف اصلي خود را همانا كسب سود است، تحقق بخشند.

استاد ارجمند و دوست دانشمندم «حسن لاهوتي» كه آثار ارجمندي در باب مولوي، از جمله شرح نيكلسن بر مثنوي را به فارسي ترجمه كرده است، در اين باب هم تحقيقاتي ارجمند به عمل آورده، او كه در همايش «بلخ تا قونيه» نيز در همين زمينه عالمانه سخن گفت، نشان مي‌دهد كه چگونه گروههايي كه بدانها اشارت رفت، از رمال و طالع‌بين و آوازخوان تا طراحان مُد و... در كار معرّفي كردن مولانايي هستند كه مطامع آنان را تأمين مي‌كند. و چگونه سخناني مي‌گويند كه خردمندان از بازگفتن آن سخنان شرم دارند! چگونه موزيك راك را با ترجمه‌هاي آهنگين اشعار مولانا درهم مي‌آميزند و آن گونه كه خود و از منظر منافع خود اشعار اين شاعر عارف را مي‌فهمند و ترجمه مي‌كنند، به آواز مي‌خوانند و ميليون‌ها سي.دي روانه بازار مي‌سازند تا نتايج معنوي آن، البته با دلارهاي آمريكايي عايدشان گردد!

چگونه از رقصندگان تركيه يعني درويشان رقصنده هم بهره مي‌گيرند و گروههاي رقص تشكيل مي‌دهند و به سماع سرمايه‌داري سامان مي‌بخشند! من خواندن مقالة سودمند استاد حسن لاهوتي (چاپ شده در كتاب «جان و جهان» مجموعة مقالات درباره مولوي، به كوشش علي ميرانصاري، چاپ مركز بزرگ دايرةالمعارف اسلامي در آستانه برگزاري همايش «از بلخ تا قونيه») را به علاقه‌مندان توصيه مي‌كنم.

درباره مولوي، در ايران هم گاهي اظهارنظرهايي مطرح مي‌شود كه جاي انديشيدن دارد و به تعبيري پرسش برانگيز است براي نمونه مي‌بينيم كه تفسيرهاي پست مدرنيستي هم از آثار او صورت مي‌پذيرد، يا برخي چپ‌گراها مانند احسان طبري در جايي «از جمادي مُردم و نامي شدم» مولوي را همان تكامل دارويني مي‌خوانند. حالا اين پرسش ايجاد مي‌شود كه آيا ضرورتي دارد ما از چهره‌‌هاي ادبي كلاسيك تصويري مدرن ارائه دهيم؟

- هم نه، هم آري! امّا چگونه «نه» و چگونه «آري»؟

نخست، نه: اين گونه تفسيرها نه فقط از اشعار مولوي صورت مي‌گيرد كه گاه شاهدچنين تفسيرهايي از اشعار ديگر شاعران نيز هستيم. از آن جمله است تفسير بيت معروف هاتف اصفهاني، اين بيت:

دل هر ذرّه را كه بشكافي
آفتابيش در ميان بيني

كه مفسران بسيار نوگرا، با ماجراي شكسته شدن اتم (= نشكن = جزء لايتحزي)تطبيق مي‌كنند و تطبيق ماترياليستي اين ابيات مولانا كه:

از جمادي مردم و نامي شدم
وزنما مردم زحيوان سرزدم
مردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم كي زمردن كم شدم


بانظريه تكامل داروين! و نمي‌دانم چگونه معماي ادامه سخنان مولانا را حل‌كرده‌اند كه مي‌گويد:

نوبت ديگر بميرم از بشر
تا برآرم از ملايك پرّ و سر
بارديگر از ملك پرّان شوم
آنچه اندر و هم نايد آن شوم ...


چون مسلّماً دامنه تكامل داروين به جهان فرشتگان نمي‌رسد و تا عالم ملايك پيش نمي‌رود، تا چه رسد به آن سوي عالم ملايك. اگر داروين في‌المثل يك مسيحي مؤمن هم مي‌بود، حكايت تكامل را كه بحثي علمي يا با نگاهي علمي ـ فلسفي است، با مسائل متافيزيكي نمي‌آميخت.


در اين موارد توجه به نكاتي چند بايسته مي‌نمايد:
1- بايد حوزه‌ها را بازشناخت و قلمروها را از هم جدا كرد. كار عارفان و شاعران كار علمي ـ تجربي نيست. حاصل كارشان هم علم به معناي علم تجربي محسوب نمي‌شود. قلمرو شاعر، قلمرو هنر است و قلمرو عارف، قلمرو فلسفه(فلسفه را در معناي عام به كار مي‌برم تا عرفان را هم دربرگيرد، كه عرفان خود، فلسفه (شهودي است). و شاعران عارف ما و بهتر بگويم عارفان شاعر پيشه ما، شعر را در خدمت عرفان نهاده‌اند و انديشه‌هاي خود را بازبان شعر بيان كرده‌اند.

2- حوزه كار مولوي و تخصص او هرچه هست، متناسب است با دانش‌ها روزگار او. پيوند ديدگاههاي شخصيّت‌هايي چون مولانا بانظريه‌هاي علمي كه قرنها پس از آن در اوضاع و احوال ديگر اظهار شده است، باعقل و منطق سازگار نيست.

3- هرگوينده و هر نويسنده، مخاطباني دارد كه هريك برحسب ميزان فهم خود سخنان او را در مي‌يابند. بدان سبب كه هريك به نسبتي در زمينه آن سخنان آگاهي دارند. گفتن سخن بي‌مخاطب، سخني كه هيچ كس نتواند آنرا دريابد، وجهي نمي‌تواند داشته باشد. بي‌گمان، خداي جهان پيش از كپلروكپرنيك و بيش از آنها مي‌دانست كه مدار حركت سيار است، جرم آسماني موسوم به فلك يا آسمان نيست؛ امّا در قرآن كريم بارها از خلق آسمان‌ها و زمين سخن در ميان آمده است.چراكه اوّلاً، هدف از طرح خلق‌آسمان‌ها و زمين در قرآن، طرح يك بحث نجومي نيست. طرح اين بحث با هدف نشان دادن قدرت بي‌كران خداوند صورت گرفته است. حال اگر سخن مطابق نجوم جديد و آراء كپلروكپرنيك طرح مي‌شد، مردم آن روزگار به هيچ‌روي سردرنمي‌آوردند و هدف هم‌ كه نمودن قدرت حق تعالي بود، تحققّ نمي‌يافت. از اين ديدگاه آيا مولانا،حتي اگر از تكامل دارويني خبر مي‌داشت (!) وجهي براي بيان شاعرانه آن مي‌ديد؟... هرگز!

دوم، آري: پاسخ مثبت من به پرسش شما در واقع به معني تأييد و موافقت تفسيرهاي ـ به تعبير ـ شما پست مدرنيستي نيست. اين آري و اين تأييد كه حاصل شمول معناي شعر به شمار مي‌آيد، مجاز بودن «نوعي استفاده از شعر» در حال و هواي خاص و كاربرد آن در حوزه‌هاي معنايي غير مراد شاعر است. مراد من از اين سخن آن است كه چون گزاره‌هاي شعري برخلاف گزاره‌هاي علمي و فلسفي، مرهم و متحمل معناي مختلف هستند و حداقل بيش از يك معنا به ذهن شنونده القا مي‌كنند، ممكن است نويسنده يا گوينده در خلال نوشته يا سخن خود به بيتي استشهاد كند و آنرا مؤيّد معناي مورد نظر خود قرار دهد. في‌المثل مؤيد معناي علمي كه اساساً در حوزه انديشه، سراينده شعر نبوده است. چنانكه اگر سخن سخنران در باب قصه‌ اتم و تجزيه اتم و حصول ذرّه‌هاي گوناگون باشد و به همان بيت‌ هاتف، يعني:

دل هر ذرّه‌اي كه بشكافي
آفتابيش در ميان بيني

در تأييد سخن خود استشهاد كند، مطلوب است؛ يا سخنراني كه از تكامل سخن مي‌گويد، به قصد استوارداشتن نظر خود به ابيات مولانا: « از جمادي مردم و نامي شدم...» متوسل گردد، دلپذير هم هست. امّا آن استشهاد و اين توسل به هيچ روي بدان معنا نيست كه بيت هاتف، بيانگر قصه ام و تجزيه اتم است؛ و ابيات مولانا حاكي از تكامل دارويني.

چندي‌قبل، سفري به كشورهاي حوزه ايران فرهنگي داشتيد. مي‌خواستيم در اين مورد هم براي ما صحبت كنيد. چند سال پيش همايشي با هدف يكي از بزرگان ايران زمين در يكي از پايتخت‌هاي فرنگستان تشكيل شد.

نخست قرار بود من هم در آن همايش شركت كنم چون زمان برگزاري آن همايش نزديك شد، معلوم شد كه قرار نيست من شركت كنم! البته من به هيچ روي تعجب نكردم؛ كه اين گونه رويدادها ـ چنانكه افتد و دانيم - اساساً براي ما تعجب برانگيز نيست؛ مگر آنكه يا خيلي متوقع باشيم يا خيلي ساده دل!

دوستي كه دست اندركار دعوت از مهمانان شركت‌كننده در همايش بود و از سرلطف نخستين مدعوش هم من بودم، ناآرام بود و عذرخواهي مي‌كرد و چون گمان مي‌كرد من ناراحت شده‌ام، مي‌كوشيد به گونه‌اي به قول مردم «از دل من در بياورد». تا آنجا كه به ياد دارم فصل گل بود و « آن همه ناز و تنعم كه خزان مي‌فرمود/ عاقبت در قدم بادبهار آخر شده بود» به او گفتم: مي‌خواهم اين روزهايي كه شما به فرنگ مي‌رويد، بروم به قمصر كاشان و خدا مي‌داند كه اندوهگين بودم. اندوهگين از اين كه سفر به فرنگ، مرا از لذت هوا و فضا و گل و گلاب و در يك كلام طبيعت بهشت آساي قمصر ـ كه خدا آن را از شّر شهرسازي رهايي بخشد ـ محروم مانم.

همانجايي كه زنده ياد همايون كاشاني (سيدرضا آل ياسين)، شاعر شيرين سخن در وصفش سرود:

با شوق قمصر است كه دستان سراي رود
مستانه سينه بر سر هر سنگ مي‌زند
بنگر به آب رنگ گلستان، كه سرخ گل
آتش به جان سبزه زنيرنگ مي‌زند
بنگر به جام لاله كه نقاش نوبهار
بر اشك شبنم سحري رنگ مي‌زند
هرسال در اواخر ارديبهشت ماه
گل عارفانه تكيه بر اورنگ مي‌زند...


مي‌خواهم تكيه زدن عارفانه گل را بر اورنگ طبيعت به تماشا بنشينم.

و اكنون خداي را سپاس كه محروم نيستم... نمي‌دانم آن دوست، آن روز، تا چه اندازه قانع شد و پذيرفت كه من صميمانه سخن مي‌گويم، اما امروز كه بيشتر از آن روز مرا شناخته است، مي‌داند كه چه مي‌گفتم و چه مي‌گويم!

نمي‌دانم شماهم شگفت‌زده‌ايد كه چگونه و چرا به جاي آن‌كه بروم يكي از «تورها» را بگيرم و در آن تور افتم و به همراه ساير توريان به سير و گشت فرنگ بروم، به عشق طوطي سمرقند و بخارا جور هندوستان سفارت ازبكستان را كشيده‌ام و براي گرفتن ويزا از تهران كه ميسّر نشد، تا دوشنبه، كه ميسّر شد، رفته‌ام؟ آيا شما هم شگفت‌زده‌ايد؟ اگر چنين است، باور كنيد كه من با همه وجود ايران را و هرآنچه را به ايران مربوط است؛ ايران جغرافيايي كنوني را، و ايران فرهنگي را دوست دارم. قمصرش را به پاريس و لندن و يزد و اصفهانش را به ونيز ترجيح مي‌دهم.

خوب و بدش را، آبادي و ويراني‌اش را دوست دارم:

اگر ايران بجز ويرانسرا نيست
من اين ويرانسرا را دوست دارم

به تاجيكستان عزيز رفته بودم و دوشنبه را ديده بودم، اما خجند را نديده بودم، مي‌خواستم خوبان خجندي را ببينم و خجندشان را و ببينم حافظ كه مي‌فرمايد:

حافظ، چو ترك غمزة خوبان نمي‌كني
داني كجاست جاي تو خوارزم يا خجند

چه احساسي نسبت به آنان داشته است. يك عمر از سمرقند و بخارا شنيده بودم و خوانده بودم و از بخشش كريمانة حافظ به «محبوب زيباي (= ترك) شيرازي»اش:

اگر آن ترك شيرازي به‌دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

و از افسانة حقيقي‌تر از هر واقعيت گفت‌وگوي او با امير تيمور كه: «من (= تيمور) سمرقند و بخارا را با جنگ و ستيز به ياري سربازان بسيار گرفتم و تو (=‌حافظ) اين‌سان كريمانه مي‌بخشي؟» و پاسخ حافظ كه: «همين بخشش‌هاست كه پيرانه سر اين‌سان مرا تهيدست ساخته است!» آري چنين است: هركس همان مي‌گويد كه هست: تيمور از قلدري و نزاع و جنگ و ستيز و حافظ از بخشش...

مي‌خواستم ببينم بخارا، تختگاه سامانيان، ايراني‌ترين حاكمان ايراني پس از اسلام كجاست؟ آنجا كه رودكي، پدر شاعران پارسي‌گوي ظهور كرد و «چنگ برگرفت و نواخت...»:

شادزي با سياه چشمان شاد
كه جهان نيست جز فسانه و باد
زآمده تنگدل نبايد بود
وز گذشته نكرد بايد ياد
نيكبخت آن كسي كه داد و بخورد
شور بخت آنكه او نه خورد و نه داد


مي‌خواستم ببينم اين بخارا با «جوي موليانش» كجاست كه چون رودكي چنگ برمي‌گيرد و مي‌سرايد و مي‌خواند:

بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي...
اي بخارا شاد باش و ديرزي
مير زي تو ميهمان آيد همي
مير سرو است و بخارا بوستان
سرو سوي بوستان آيد همي


امير ساماني، به گفته نظامي عروضي سمرقندي با شنيدن اين ابيات «چنان منفعل گشت كه از تخت فرود‌ آمد و بي‌موزه پاي در ركاب خنگ نوبتي آورد و روي به بخارا نهاد... و عنان تا بخارا هيچ بار نگرفت...».

آفرين بر اين ذوق و بر اين شعر فهمي و دريغا دريغ بابت از دست رفتن آن ذوق و آن فهم! و مهمتر از همه مي‌خواستم جايي را ببينم كه نطفه سرودن شاهنامه در آنجا منعقد شد. جايي كه سرودن شاهنامه به دقيقي طوسي سفارش داده شد و چون ناكام مُرد و كار سترگ سرودن شاهنامه ناتمام ماند، حكيم طوس، فردوسي كار ناتمام او را به پايان برد و به راستي عجم را بدين پارسي زنده كرد كه مي‌دانست زبان اصل و اساس و بُن و بنياد هويت ملي است...

مي‌خواستم ببينم ديار ابن‌سينا و فارابي و ابوريحان چگونه دياري است. آنجا كه زبان پارسي، زبان ملي و هويت ساز مردم ايران در بوستان ادب پارسي و در دامان پرمهر رودكي‌ها و دقيقي‌ها پرورده شد كجاست؟ آنجا كه حكمت و ادب چنان باليد و رونق گرفت كه حتي ترجمه‌هاي عربي متون فلسفي، كه در بغداد و در بيت‌الحكمه صورت گرفته بود ناتمام مي‌نمود! آنها را به فارابي سپردند تا تصحيح و تنقيح كند و چنين كرد و دريغا مجموعه بي‌مانندي كه به فرمان سامانيان و به همت حكيم فارابي پديد آمده بود در آتش‌سوزي كتابخانة بزرگ و بي‌مانند سامانيان (درآن روزگار) در آتش سوخت؛ كتابخانه‌اي كه وصف آن را در شرح حال خود نوشت

(= اتوبيوگرافي) ابن‌سينا مي‌تواند خواند.

مي‌خواستم ببينم آنجا كه بزرگان دين، نخست بار به ترجمة قرآن كريم به زبان فارسي فتوا دادند و از اين طريق هم به دين و به رواج بيشتر آن در ميان مردم خدمت كردند، هم به رواج زبان فارسي، كجاست؟

مي‌خواستم سمرقند چون قند را ببينم و بناهاي تاريخي با شكوهش راه بناهايي كه اصفهان را در آنها و آنها را در اصفهان مي‌توان ديد: اصفهان را در سمرقند و سمرقند را در اصفهان... بناهايي كه از رنج و از عشق و از هنر معماران ايراني و از تمدن ايران حكايت‌ها باز مي‌گويد:

گر بگويم كه مرا با تو سروكاري نيست
در و ديوار گواهي بدهد كاري هست


اين دو شهر، بخارا و سمرقند، موزة دانش و هنر ايران است. و من در باب اين دو شهر سخن خواهم گفت و همزبانانمان در اين دو شهر.


Share via facebook Share via linkedin Share via telegram Share via twitter Share via whatsapp

https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/clip.png
«هندسه فرکتالها» جهاني در جهان نانو

نویسنده Zohreh Gholami در مقالات فیزیک, Physics Articles

0 ارسال
1412 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 17:34:25 - 07/10/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
شعله‌ورتر شدن جنگ جهاني ميان هكرها و پليس

نویسنده Zohreh Gholami در فناوری اطلاعات و ارتباطات (IT)

0 ارسال
1226 مشاهده
آخرین ارسال: قبل از ظهر 10:09:35 - 06/17/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
نقش آمار در پژوهش هاي علمي

نویسنده Zohreh Gholami در مقالات آمار, Statistics Articles

0 ارسال
2611 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 19:41:48 - 08/28/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/clip.png
زيتون تلخ با نام علمي ‏Melia azedarach

نویسنده Zohreh Gholami در مقالات گیاهان داروئی, Pharmochology Articles

0 ارسال
4647 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 20:15:33 - 12/18/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
از کجا مي‌توان فهميد توصيه‌هاي آرايشگر علمي است؟

نویسنده Zohreh Gholami در زیبایی , تناسب اندام , تندرستی

0 ارسال
1820 مشاهده
آخرین ارسال: قبل از ظهر 09:12:37 - 01/02/12
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
گفتگو با متخصص درباره سینوزیت

نویسنده Zohreh Gholami در مقالات پزشکی

0 ارسال
2613 مشاهده
آخرین ارسال: قبل از ظهر 09:34:47 - 12/28/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
رفتار کودکان در مهمانی (گفتگو با روانپزشک)

نویسنده Zohreh Gholami در تربیت کودکان

0 ارسال
1626 مشاهده
آخرین ارسال: قبل از ظهر 09:36:15 - 11/26/11
توسط
Zohreh Gholami