داستان کوتاه بزرگواري پسرك
پسرك به بستني فروشي معروف شهر رفت. پشت ميز نشست. گارسون به سراغ او آمد و پرسيد كه چه نوع بستني ميل دارد.
پسرك پرسيد بستني شكلاتي چند است؟ گارسون گفت: 80 سنت. پسرك پولهاي خُرد توي جيبش را بيرون ريخت و شمرد و سپس مجدداً پرسيد كه بستني ساده چند است؟ گارسون كه ميديد چندين نفر منتظر ميز خالي هستند، عصباني شد و گفت: 65 سنت.
پسرك گفت: پس لطفاً يك بستني ساده برايم بياوريد. گارسون رفت و با يك بستني ساده بازگشت. او از دور پسرك را زير نظر داشت. پسرك بستنياش را خورد و بلند شد و رفت.
گارسون بلافاصله به سر ميز پسرك رفت و تا آنجا را تميز و براي مشتري بعدي آماده كند. با صحنهاي مواجه شد كه او را به گريه وا داشت. پسرك 15 سنت براي گارسون انعام گذاشته بود.