[Zohreh Gholami]

لطیفه های بهلول


دوستي نسيه
هارون به بهلول گفت: دوست‌ترين مردم نزد تو كيست؟ گفت: آن كسي كه شكمم را سير كند. گفت: من سير مي‌كنم، پس مرا دوست داري يا نه؟ گفت: دوستي نسيه نمي‌شود!!

خواص نام آدم و حوا
مردي بر منبري گفت: هر كه نام آدم و حوا را بنويسد و در خانه آويزان كند، شيطان به آن خانه نمي‌آيد.
مردي از منبر برخاست و گفت: شيطان در بهشت، نزد آنان رفت و آدم و حوا را فريب داد، چگونه مي‌شود كه در خانه ما از اسم ايشان پرهيز كند؟

فريب نكير و منكر
مردي در حال جان دادن بود. وصيت كرد كه در شهر پارچه‌هاي كهنه و پوسيده را بگيرند و براي او كفن كنند.
گفتند: مراد از اين كار چيست؟
گفت: به اين دليل كه وقتي منكر و نكير بيايند، فكر كنند كه من مرده‌اي قديمي هستم و مزاحم من نشوند!!

ثواب صدقه
مردي گوسفندان مردم را مي‌دزديد و گوشتش را صدقه مي‌داد.
از او پرسيدند اين چه معني دارد؟ گفت: ثواب صدقه با گناه دزدي برابر مي‌شود و در اين ميان پيه و دنبه‌اش اضافي و مجاني است.

جنازه‌اي در تابوت
جنازه‌اي را در تابوت مي‌بردند. درويشي با پسرش در راه ايستاده بودند.
پسر از پدر پرسيد: بابا در آن جعبه چيست؟
پدر گفت: آدم.
پسر پرسيد: او را به كجا مي‌برند؟
پدر گفت: به جايي كه نه خوردني است، نه پوشيدني، نه نان، نه هيزم، نه آتش، نه طلا، نه نقره، نه فرش و نه گليم.
پسر گفت: بابا، مگر او را به خانه‌ي ما مي‌برند؟!

جايي نرو
پسر مردي در چاه افتاد. گفت: جان بابا، جايي نرو تا من بروم طناب بياورم و تو را بيرون بكشم.

عرق
شخصي تابستان از بغداد مي‌آمد، گفتند: آنجا چه مي‌كردي؟ گفت: عرق.