مقاله ای کامل درباره حضرت زینب(س)شيخ مفيد فرزندان على عليهالسلام را از فاطمه چنين مى شمارد: حسن و حسين و زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه او امكلثوم است.
4 به احتمال قوى تولد زينب(ع) در ششمين سال از هجرت پيغمبر(ص) بوده است. اگر اين احتمال درست باشد، وى از آن روز كه پيرامون خود را نگريسته و با محيط زندگانى آشنا شده، با مصيبت و فاجعه رو برو بوده است. مرگ پيغمبر(ص) در پنج سالگى او و حادثههاى رقتانگيزى كه در آن روز، درون و برون خانه وى رخ داد. سپس بيمارى مادرش، نالهها و اشكهاى وى در مصيبت پدر و شكوفههائى كه از ستمها و رنجها داشت، و سرانجام مرگ وى و دلخراشتر از آن،هالهاى از ترس و پنهانكارى كه گروه كوچك مصيبتزده را فرا گرفت.
گويا طفلان هم رخصت نداشتند بانگ شيون را بلند كنند، مبادا همسايگان بشنوند و خبر به گوش اين و آن برسد و بر جنازه زهرا(ع) حاضر شوند و سفارش دختر پيغمبر عملى نگردد. تقدير الهى تربيت مادر و دختر را همانند خواسته بود. او نيز بايد دورههاى سخت آزمايش را يكى پس از ديگرى بگذراند و براى تحمل روزهاى دشوارتر و مصيبت بارتر آماده شود.
چون به سن رشد رسيد، عبدالله پسر جعفر بن ابى طالب وى را به زنى گرفت. عبدالله از تولد يافتگان حبشه است و كسى است كه پيغمبر(ص) درباره او دعاى خير فرموده است.
2 همه نويسندگان سيره او را به بزرگوارى و عزت نفس و مخصوصا بخشش فراوان ستودهاند. زينب از عبدالله صاحب فرزندانى شد. مصعب زبيرى فرزندان او را سه پسر و يك دختر نوشته است. پسران: جعفر و عون اكبر كه فرزندانى از آنان نماند و على كه اعقاب عبد الله از اين پسرند. و دخترى به نام امكلثوم كه معاويه مىخواست او را براى پسر خود بگيرد. عبدالله كار را به حسين(ع) واگذاشت و او وى را به قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب داد.
3 نيز طبرسى در اعلامالورى فرزندان عبدالله را همين چهار تن نوشته است؛
4 اما مشهور است كه پسران او على، محمد، عون و عباس بودند.
زينب با آنكه زن عبدالله بود و در خانه او به سر مىبرد و از وى فرزندانى داشت،همچون مادر خويش پرستارى پدر را از ياد نمىبرد. چون على عليه السلام براى نشاندن فتنه طلحه و زبير عازم عراق شد، زينب و شوهرش نيز به كوفه رفتند و در آن شهر اقامت كردند و زينب در عراق شاهد پيشامدهاى شگفت بود. نبرد صفين و نيرنگ دنياطلبانى كه به ظاهر در اطاعت على بودند و در نهان از معاويه فرمان مىبردند، و سپس قيام خشك مقدسان و قاريان قرآن و سرانجام فاجعه روز نوزدهم رمضان و شهادت پدرش در محراب مسجد كوفه و پس از آن بيعت مردم كوفه با برادرش حسن(ع) و نافرمانى كردن او را و بر سر او ريختن و خيمهاش را به غارت بردن و ران او را با كلنگ شكافتن و ناچار شدن او از بستن پيمان آشتى با معاويه و زخم زبانها كه از دشمنان دوستنما پس از اين آشتى شنيد.
زينب در اين تاريخ ساليانى بيش از سى را پشت سر گذاشته بود. به گفته مادرش: «روزگار چه بلعجبها در پس پرده دارد و چه بازيچهها يكى از پس ديگرى برون مىآرد!» بازيچهها يكى از پس ديگرى پديد مىشد. توانى چون فولاد و سنگينى چون كوه بايد كه اين غمها را تحمل كند و او نمونه بردبارى بود.
سرانجام خانواده على از كوفه به مدينه بازگشتند. ديرى نكشيد كه زينب برادر بزرگش را ديد، در بستر مرگ از سوز زهر به خود مىپيچيد. و روز ديگر شاهد منظرهاى دلخراش تر بود. آنان كه لبخند محبت آميز محمد(ص) را بر روى دخترش تحمل نكردند، هنوز كينه زهرا را از دل نزدوده بودند. مىخواستند انتقام مادر را از فرزند بگيرند، تا آنجا كه نگذاشتند فرزندزاده در كنار جدش به خاك سپرده شود.
ده سال سخت ديگر سپرى شد. سالهايى كه دست نشاندگان حكومت دمشق شيعيان على را در شهرهاى عراق و حجاز دنبال مى كردند. دشنام مىدادند، مىزدند، به زندان مىافكندند مىكشتند. تا آنكه روزى خبرى رسيد كه براى عراق از ديگر ايالتها شادى بخش تر بود: معاويه مرد! در كوفه انجمنها بر پا مى شود. خطيبان بر پا مىايستند تا آنجا كه مىتوانند رگهاى گردن را پر مىكنند تا سخنانشان بيشتر در دلها بنشيند: «بايد نگذاريم يزيد بر مسلمانان امارت كند. بايد حق به خداوندش برگردد. تا نوه پيغمبر را داريم، به نوه ابوسفيان چه نيازى است؟»
نامههاى پى در پى از كوفه به مدينه مىرود: «فرزند پيغمبر، هر چه زودتر نزد ما بيا! اگر نيايى، نزد خدا مسئولى.» حسين(ع) از مكه روانه عراق مىشود. روز برون شدن او عبدالله شوى زينب به تلاش مىافتد. از يك سو مىبيند پسرعمو و برادرزنش در اين شهر امنيت ندارد و از سوى ديگر مىترسد عراقيان با او همان كنند كه با پدر و برادرش كردند. نزد حاكم شهر ـ عمرو بن سعيدـ مىرود. از او براى حسين امان نامهاى مىگيرد كه متن آن چنين است: «شنيدهام عازم عراق هستى. از خدا مىخواهم از تفرقهافكنى بپرهيزى؛ چه، بيم دارم در اين راه كشته شوى. من عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد برادرم را نزدت مىفرستم تا به تو بگويند در امان من هستى ...» عبدالله و برادر حاكم مكه اين اماننامه را به امام مى رسانند.
پيداست كه پاسخ چنين امان نامهاى از جانب امام چه خواهد بود: «كسى كه مردم را به طاعت خدا و رسول بخواند و نيكوكارى را پيشه گيرد، هرگز تفرقهافكن نيست و مخالفت خدا و پيغمبر را نكرده است. بهترين امان امان خداست. كسى كه در اين جهان از خدا نترسد، در روز رستاخيز از او در امان نخواهد بود. از خدا مىخواهم در اين جهان از او بترسم تا در آن جهان از امن او بهرهمند شوم.»
5به سوي كربلاكاروان كه زينب با آن همراه است،از مكه بيرون مى رود. عبدالله چون دانست امام آماده رفتن به عراق است و از اين سفر چشم نمىپوشد، فرزندان خود عون و محمد را همراه او كرد.
دمشق از ماهها پيش جنب و جوش عراق را زير نظر داشت. يا بهتر بگوييم، موقع شناسان عراق ـ دستهاى از آنان كه امام را به شهر خود خواندندـ او را از طوفانى كه در پيش است، آگاه ساخته بودند.يزيد پيشبينىهاى لازم را كرده بود. حاكمى بى اصل و نسب، سختگير و بىتقوا را به كوفه فرستاد. عبيدالله، فرستادة امام ـ مسلم بن عقيل ـ و مهماندار او هانى پسر عروه را كشت و چشم مردم شهر را ترساند. سربازان مسلح وى راههاى حجاز به عراق را زير نظر داشتند؛ چنان كه امام اندكى پس از حركت از منزل شراف با حر ـ پسر يزيد رياحى ـ فرستاده حاكم كوفه روبرو شد و حر با رسيدن دستور تازه، او را در سرزمينى كه كربلا نام دارد، فرود آورد.
از آن روزهاى پر هراس كه هنوز لااقل براى دستهاى راه اميد بسته نشده بود و از آخرين ساعتهاى روز نهم محرم تا پسين روز ديگر،كم و بيش آگاهيد. در آن گير و دار زينب(ع) چه وظيفهاى داشته و شخصيت خود را چگونه نشان داده، چيزى نيست كه بر شما پنهان باشد، اما مأموريت اختصاصى او از پسين روز دهم محرم سال 61 هجرى آغاز شد. ساعتهاى آخر روز دهم محرم سپرى گرديد. ديوانههايى كه دوستى مال و جاه يا حس كينه و انتقام ديده درون و برونشان را كور كرده بود، به خود آمدند.چه كردند؟ كارى بزرگ! كارى زشت كه تاريخ عرب همانند آن را به خاطر نداشت: مهمان كشى كه براى اين قوم ننگى بدتر از آن نيست؛ آن هم با چنان بى رحمى! چه به دست آوردند؟هيچ! نه، چرا هيچ؟ از اين مهمانكشى دستاوردى بزرگ داشتند. چه بود؟ خوارى و زبونى كوفه برابر شام، نه براى نخستين، بلكه براى چندمين بار.چه كنند و به كجا بروند؟همه راهها به روى آنان بسته بود، جز يك راه. راه ننگ! كه اين كاروان ناچار بايد آن را تا پايان بپيمايد. راهى كه از غاضريه آغاز مىشد و به قصر حاكم كوفه و سپس به كاخ سبز دمشق پايان مى يافت.
كاروان عراقى بايد پيشانى مذلت را برابر مردى كه تبارى روشن نداشت، بر زمين بسايد، سپس همچنان سرافكنده و بينى بر خاك پيش رود تا در آستانه پسر هند بايستد و بگويد: «سر مرا به جز اين در حوالهگاهى نيست!» ديروز داغ غلامى پدرت را پذيرفتيم و امروز حلقه به گوش توايم: «لطف آنچه تو انديشى، حكم آنچه تو فرمايى!» اين سوغات كاروان عراق بود.
اما مانده كاروان حجاز نيز با دست خالى نمىرفت، دستى پر داشت. دستى گشاده به فراخى سراسر عراق و حجاز نه، به پهناى شبهجزيره عربستان و دنياى اسلام پر از متاعى گرانبها. متاع شرف، افتخار، آزادگى و كرامت انسانى: متاع شهادت. اما خريدار اين كالا نه كوفه بود و نه دمشق؛ آنجا از مرد و مردمى نشانى ديده نمى شد. و خريدار كالاى شهادت مردانند كه به گفته پير ميهنه: «چوب به عياران چرب كنند، به نامردان چرب نكنند.»6 آنان كه درون آن دو كاخ مى زيستند و كسانى كه گرد كاخ نشينان را فرا گرفته بودند، از نامردان بودند نه از عياران.
ادامه دارد...
پانویس: 1.ارشاد، ج 1 ، ص355.
2.الاصابه، ج 4 ، ص 48.
3.نسب قريش، ص 82.
4.اعلام الورى، ص204.10. رجوع شود به «تحليلى از تاريخ اسلام»، از نگارنده، ج 2.
5.نگاه كنيد به «پس از پنجاه سال»، ص 147 ، چاپ دوم.
6.اسرار التوحيد، ص 58.
جعبه متن
دكتر سيدجعفر شهيدي
ادامهمانده كاروان حجاز نيز با دست خالى نمىرفت؛ دستى پر داشت.دستى گشاده به فراخى سراسر عراق و حجاز نه، به پهناى شبهجزيره عربستان و دنياى اسلام پر از متاعى گرانبها. متاع شرف، افتخار، آزادگى و كرامت انسانى: متاع شهادت. اما خريدار اين كالا نه كوفه بود و نه دمشق؛ آنجا از مرد و مردمى نشانى ديده نمى شد. و خريدار كالاى شهادت مردانند كه به گفته پير ميهنه: «چوب به عياران چرب كنند، به نامردان چرب نكنند.»
1 آنان كه درون آن دو كاخ مى زيستند و كسانى كه گرد كاخ نشينان را فرا گرفته بودند، از نامردان بودند نه از عياران.
اين كالاى گرانبها را گروهى زن و فرزند خردسال بدرقه مىكرد: دستها بر گردن بسته و زنجير بر پا نهاده. با كاروانسالارى كه به حق شير زن كربلا
2 لقب گرفته است. چنان كه خواهيم خواند، كاروانسالار متاع قافله را در هر دو كاخ (كوفه و دمشق) به معرض نمايش گذاشت، نه براى آنكه آن روز خريدارى يابد؛ چه، مىدانست مشتريان او آنان نيستند. بازارى ساخت تا پس از پنج سال گرم شود. نخست در شهر كوفه، سپس در مدينه، شام، خوزستان، خراسان و سرانجام كافركوبهاى خراسانيان سزاى نامردان را در كنارشان نهاد. نامردان بر سر دار نمىروند، مردار زير پا پايمال مىشوند.آن روز بود كه به حكم خليفه عباسى بر لاشههاى نيم جان امويان گستردنى افكندند و خوانها چيدند و خليفه تازه به خوردن نشست.
در كوفهكاروان و كاروانسالار به بازار كوفه در آمدند.حاكم كوفه مى خواست با نمايش اين صحنه، خوارى دختر على و خاندان هاشم را به رخ مردم شهر بكشدتا بدين وسيله قدرت خود را بدانها بيشتر بنماياند كه: اينان فرزندان و كسان حاكم پيشين شهر شمايند! امروز به حكم من پيش چشم شما اسير و دست و گردن بسته در كوچههاى شهر شما رانده مىشوند و تازيانه مىخورند! اين خواست حاكم بود؛ اما خدا چيز ديگرى مىخواست.مردم شهر پير و جوان در كوچهها انبوه شدند. مثلى معروف است: «تب تند عرق تند خواهد آورد». مردمى كه زود به خشم مىآيند، زود هم پشيمان مىشوند.و مردم دره فرات از حد اعلاى اين خصوصيت برخوردارند. با شنيدن سخنى مىخروشند و دشمن مىشوند و با سخنى ديگر از برادر مهربانتر مى گردند! كوفه زينب را خوب مىشناخت. زنانى كه در آن روز سى سال و بيشتر داشتند،حشمت او را در ديده مسلمانان و عزت وى را در چشم پدر ديده بودند.
در آمدن زينب و اسيران به بازار كوفه و حالت رقتانگيز آنان خاطرات گذشته را زنده كرد. زنان شيون سر دادند و مردان را به گريه افكندند و گريه زنان و مردان، كودكان را به نوحه درآورد و يكباره ناله و فغان از هر سو برخاست. اكنون بايست اين هيجان به نقطه اوج برسد تا ديده مردم شهر گشوده شود تا بدانند چه كردند و چرا كردند. در جمع اسيران چه كسى مىتوانست اين وظيفه را تعهد كند؟ دختر على بود،كدام يك از دو دختر او؟زينب يا ام كلثوم؟ ديرينهترين سند كه خطبه را ضبط كرده،گوينده آن را امكلثوم نوشته است. نگارنده هم در يكى از كتابهاى خود به حكم امانت همان نام را نوشتم؛ اما امكلثوم در اين تاريخ زنده نبود. اين تخليط از آنجا پيدا شده كه يكى از كنيههاى زينب(ع) امكلثوم است. او را امكلثوم كبرى و خواهرش را امكلثوم صغرى مىخواندهاند. به هر حال آن كه در بازار كوفه با سخنان خود درسى فراموش نشدنى به مردم اين شهر داد، زينب بود كه پس از حمد خدا چنين گفت:
ـ مردم كوفه! مردم مكار فريبكار! مردم خوار و بيمقدار. بگرييد كه هميشه ديدههاتان گريان و سينههاتان بريان باد! زنى رشتهباف را مانيد كه آنچه را استوار بافته است، از هم جدا سازد. پيمانهاى شما دروغ است و چراغ ايمانتان بى فروغ. مردمى هستيد لافزن و بلندپرواز؛ خودنما و حيلتساز! دوستكش و دشمننواز! چون سبزة پارگين، درونسو گَنده و برونسو سبز و رنگين. نابكار، چون سنگ گور نقرهآگين.
3 چه زشت كارى كرديد! خشم خدا را خريديد، و در آتش دوزخ جاويد خزيديد. ميگرييد؟ بگرييد كه سزاوار گريستنيد، نه درخور شادمان زيستن. داغ ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران برآيد و آن ننگ نزدايد! اين ننگ را چگونه مىشوييد؟و پاسخ كشتن فرزند پيغمبر را چه مىگوييد؟سيد جوانان بهشت و چراغ راه شما مردم زشت، كه در سختى يارتان بود و در بلاها غمخوار. نيست و نابود شويد اى مردم غدار!
4 هرآينه باد در دست داريد، و در معاملهاى كه كرديد زيانكار، و به خشم خدا گرفتار، و خوارى و مذلت بر شما باد.كارى سخت زشت كرديد كه بيم مىرود آسمان ها شكافته شود و زمين كافته و كوهها از هم گداخته.
مىدانيد چگونه جگر رسول خدا را خستيد؟و حرمت او را شكستيد! و چه خونى ريختيد؟و چه خاكى بر سر بيختيد؟ زشت و نابخردانه كارى كرديد كه زمين و آسمان از شرّ آن لبريز است، و شگفت مداريد كه چشم فلك خونريز است.همانا عذاب آخرت سختتر است و زيانكاران را نه يار و نه ياور است.
5 اين مهلت شما را فريفته نگرداندكه خدا گناهكاران را زودا زود به كيفر نمىرساند و سرانجام خون مظلوم را مىستاند؛ اما مراقب ما و شماست و گناهكار را به دوزخ مى كشاند.
6 سپس روى خود را از آنان برگرداند. و همه را انگشت به دهان در حيرت نشاند.
مردى پير از بنىجعفى كه ريش خود را از گريه تر ساخته بود، گفت: «پسران آنان بهترين پسرانند و دودمان ايشان سر بلندترين دودمان.»
در كاخ ابنزياداسيران را به كاخ پسر زياد بردند. وسيله قدرت نمايى هر چه بيشتر در اين مجلس از پيش فراهم شده بود.قدرت نمايى برابر خاندان پيغمبر و به خاطر زهر چشم گرفتن از مردم كوفه. پسر زياد به گمان خود راه پيروزى را تا پايان آن پيموده بود. حسين را كشته زن و فرزند او را اسير كرده و پوزه شيعيان عراق را به خاك ماليده است. از اين پس چه كسى جرأت دارد نام على را بر زبان آرد!
ـ اين زن كيست؟
ـ : زينب دختر فاطمه!
ـ خدا را شكر! ديديد خدا چگونه شما را رسوا كرد و دروغ گفتههاتان را آشكار ساخت؟
پسر زياد به قدرت خويش مى باليد و براى قدرت و براى قدرت نما دردى بدتر از اين نيست كه او را به چيزى نشمرند و پيش روى مردمان تحقيرش كنند. دختر على به سخن آمد.گويى هيچ اتفاقى رخ نداده. نه برادر و كسانش را كشتهاند و نه او و خويشاوندانش را دست و گردن بسته پيش روى مردى پست و خونخوار نگاه داشتهاند. گويى براى مناظره علمى بدين مجلس خوانده شده است:
ـ سپاس خدا را كه ما را به محمد(ص) گرامى داشت. فاسقان دروغ مىگويند و بدكاران رسوا مىشوند و آنان ما نيستيم، ديگرانند!
پسر زياد حيرت كرد. نه تنها گردنى را كه مى خواستند خم كند،راستتر ايستاد. سرهاى افكنده بيجان را نيز بى آنكه خود بخواهند، برافراشت. ناچار از راه ديگر درآمد:
ـ ديدى خدا با برادرت چه كرد؟!
ـ : از خدا جز خوبى نديدم! برادرم با ياران خود به راهى رفتند كه خدا مى خواست. آنان شهادت را گزيدند و با افتخار بدين نعمت رسيدند؛ اما تو ستمكار به پاسخ آنچه كردى، گرفتار خواهى بود!
پسر زياد خرد شده بود. از شنيدن اين پاسخ پايمال شد.آخرين سلاح درمانده چيست؟ دشنام!
ـ با كشته شدن برادر سركش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشيد.
ـ : پسر زياد، مهتر ما را كشتى! از خويشانم كسى نهشتى! نهال ما را شكستى! ريشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو اين است،آرى چنين است!
ـ سخن به سجع مى گويد. پدرش نيز سخن هاى مسجع مىگفت.
7
پانویس: 1. اسرار التوحيد، ص 58.
2. نام كتابى درباره زينب(ع) ترجمه و تحشيه نگارنده.
3. يا اهل الكوفه، يا اهل الختر و الخذا، لا، فلا رقات العبره،و لا هدات الرته. انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوه انكاثا.تتخذون ايمانكم دخلا بينكم. الا و هل فيكم الا الصلف و الشنف، و ملق الاماء و غمز الاعداء و هل انتم الا كمرعى على دمنه،او كفضه على ملحوده.
4. الا ساء ما قدّمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم. و فى العذاب انتم خالدون. اتبكون؟اى و الله فابكوا،و انكم و الله احرياء بالبكاء،فابكوا كثيرا،و اضحكوا قليلا فلقد فزتم بعارها و شنارها. و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا،و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوه،و معدن الرساله و سيد شباب اهل الجنه،و منار محجتكم،و مدره حجتكم،و مفرح نازلتكم فتعسا و نكسا.
5. لقد خاب السعى و خسرت الصفقه و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذله و المسكنه. لقد جئتم شيئا ادّا.تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّا. اتدرون اى كبد لرسول الله فريتم و اى كريمه له ابرزتم و اى دم له سفكتم؟لقد جئتم بها شوهاء خرقاء، شرها طلاع الارض و السماء. افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرهاخزى و هم لاينصرون.
6. فلا يستخفنكم المهل. فانه لاتحفزه المبادره،و لايخاف عليه فوت الثار.كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد.
7.لقد قتلت كهلى.و ابرت اهلى.و قطعت فرعى. و اجتثت اصلى،فان يشفك هذا فقد اشتفيت (طبرى، ج 7 ، ص372)
جعبه متن
زندگاني حضرت زهرا (سلام الله عليها)