تكرار «بسامد» واژگان عربي موجود در زبان فارسیاين گفتار، نقدي است بر آنچه كه برخي پژوهندگان ادب فارسي در باب ميزان تكرار «بسامد» واژگان عربي موجود در اين زبان ارائه ميدهند.
روابط ميان زبان عربي و فارسيزبان فارسي، يكي از زبانهاي گروه آريايي يا هندو ـ اروپايي و زبان عربي از زبانهاي سامي است؛ بنابراين اختلاف دروني و ريشـــهاي آن دو، جايي براي پيوند ميانشان باقي نميگذارد. با اين وجود، اسلام چنــان پيوندهاي زباني و تمدني ميانشان برقرار كرد كه به ندرت ميان ديگر زبانها چنين ارتباطي به وجود ميآيد (ندا، 1991، 35).
از سوي ديگر چون عربي، زبان اسلام بوده است، ايرانيان آن را فرا گرفته، در تمام شكلهاي زندگي اجتماعي، سياسي، نظامي، بازرگاني... خود، آن را به كار بستهاند. از اين رو با آن كه چهارده قرن از اين آميزش زباني ميگذرد، اما تا به امروز كسي را ياراي جداسازي و سرهكردن زبان فارسي از واژگان عربي نبوده است.
گرچه به نظر ميرسد كه با توجه به كلمات موجود در فرهنگهاي زبان فارسي و عربي، سهم زبان فارسي از پذيرش واژگان عربي چشمگيرتر است، اما طبيعي است كه ميزان تبادل اين كلمات ـ متاثر از عوامل تاريخي، فرهنگي و اجتماعي ـ تاكنون روند ثابتي نداشته و در هر برهه زماني و نزد طبقات مختلف فرهنگي و اجتماعي، متفاوت و متحول بوده است. به عنوان مثال، تعداد واژگان عربي موجود در حوزه ادبيات، فلسفه، حقوق، پزشكي، فقه و ساير رشتههاي معرفتي و حتي در زبان محاوره، به يك اندازه و يك كيفيت نيست و چه بسا در يك حوزه معرفتي يا طبقه اجتماعي در دو برهه زماني متفاوت، دستخوش تغييراتي شده باشد. مثلاً ميزان و نوع واژگان عربي كه در حوزه پزشكي به كار ميرود، با حوزه فقهي يا ادبي بسي متفاوت است.
بنابراين نميتوان به طور صريح و صد درصد آماري از ميزان وامگيري زبان فارسي از واژگان عربي به صورت كلي و بدون در نظر گرفتن اين حوزههاي واژگاني گوناگون، ارائه داد.
مراجعاتي كه در راستاي روابط ميان زبانهاي عربي و فارسي به منابع مختلف انجام شد، نشان ميدهد كه نگاه پژوهشگران در اين زمينه، نگاهي ايستا، كلي، مبهم و بدون توجه به روند تحولات اين دو زبان بوده است و در واقع هر چه انجام شده، مربوط به كيفيت روابط اين دو زبان است. در اين زمينه ميتوان به منابع زير اشاره كرد:
چالش ميان فارسي و عربي (آذرتاش آذرنوش)، دو قرن سكوت (عبدالحسين زرين كوب)، نگاهي به پيشينه زبان فارسي (كورش صفوي)، فجرالاسلام (احمدامين)، الادب المقارن (طه ندا) و...
بسامد واژگان عربي در زبان فارسیدر حقيقت، بسامد واژگان عربي در زبان فارسي، به معناي تكرار كمي اين كلمات در زبان فارسي است. اين تكرار در دورهها و سبكهاي مختلف ادب فارسي متفاوت است؛ مثلاً در سبك خراساني، كلمات عربي در مقايسه با سبك عراقي كمتر ديده ميشود؛ در حالي كه ميزان به كارگيري آنها در سبك عراقي بسيار چشمگير است.
تكرار «بسامد» واژگان عربي موجود در زبان فارسی گاه در برخي مقالات، كتابها و يا سخنرانيها در باب زبان فارسي،نويسنده يا سخنران، بدون هيچگونه بررسي و پژوهش علمي، اين نتيجه را اعلام ميدارد كه به عنوان مثال «70 يا 80 درصد واژگان موجود در زبان فارسي، عربي هستند.» چنان كه دكتر فكري ابراهيم سليم معتقد است كه تعداد واژههاي عربي موجود در زبان فارسي در عصر ساماني، تنها 5 تا 10 درصد بوده و در نيمه دوم قرن پنجم به 50 درصد رسيده است و اين ميزان را در قرنهاي ششم و هفتم 80 درصد ميداند. (ابراهيم سليم، فكري (1998)، الالفاظ العربية التي دخلت الفارسية بين قضية النطق و الاملاء و الترجمة، ابحاث موتمر «الترجمة و دورها في تفاعل الحضارات»، القاهرة، جامعة الازهر).
همچنين دكتر علي اشرف صادقي در دومين نشست از مجموعه سخنرانيهاي فرهنگستان زبان و ادب فارسي اظهار داشته است كه در قرن چهارم هجري، كلمات عربي 25 تا 30 درصد واژگان فارسي را تشكيل ميدادهاند و در قرن ششم اين رقم به 50 درصد رسيده است. (اشرف صادقي، علي (28/3/86) ، ورود انبوه واژگان عربي نظام آوايي فارسي را متاثر كرده است).
چنان كه پيشتر اشاره شد، با توجه به تغييرات و نوساناتي كه در بسامد واژگان عربي موجود در زبان فارسي در شرايط مختلف زماني و مكاني و در حوزههاي گوناگون واژگاني رخ داده است؛ به راستي چگونه ميتوان بدون انجام پژوهشهاي لازم به يك چنين نتيجهها و درصدهاي كلي و غيرعلمي رسيد؟
بر اهل علم پوشيده نيست كه براي انجام يك پژوهش علمي، هرچه دامنه موضوع مورد بررسي جزئيتر باشد، نتيجهاي كه به دست ميآيد نيز دقيقتر و علميتر خواهد بود. در حقيقت راهكاري كه براي رسيدن به نتيجهاي دقيق و علمي در اين باب پيشنهاد ميشود، همين بررسي محدود و جزئي است. بدين معنا كه بسامد اين واژگان دخيل در زمان، مكان و در يك حوزه محدود و جزئي بررسي گردد.
به عنوان نمونه در ادب فارسي، بسامد واژگان عربي موجود در غزل سبك خراساني با سبك عراقي و يا با غزل معاصر متفاوت است؛ يا در محدودهاي كليتر، به كارگيري واژگان عربي در حوزه تاريخ، پزشكي، نجوم، حقوق، موسيقي... در زبان فارسي در سدههاي پيشين با دوره كنوني اختلاف بسيار دارد. با دقت در نمونه نخست مشاهده ميشود كه برهه زماني (دوره سبك عراقي = آغاز قرن 7 تا 10 هـ . ق) ، مكاني (ايران) و حيطه مورد پژوهش (غزل)، محدود و مشخص است. بنابراين ميتوان با بررسي همين حيطه محدود، نتيجهاي دقيق از بسامد واژگان عربي موجود در آن به دست آورد.
اين است يك پژوهش علمي كه نتيجه آن نيز علمي، بسيار دقيق و واقعي خواهد بود و در آن آمـــارها و درصدهاي كلي، مبهم و نامطمئن بر پايه حدس و گمان راهي ندارد.
بنابراين پيشنهاد ميشود تا با انجام يك چنين پژوهشهايي در زمينه بسامد واژگان عربي در زبان فارسي، نتايج دقيق و مطمئني ارائه گردد تا از اين گونه كلي گوييهاي بياساس كه مخاطب را در هالهاي از ابهام و سرگرداني فرو ميبرد، پرهيز شود. چه بسا هر يك از اين پژوهشها همچون تكههايي باشند كه در پايان امر و با گذر زمان به يكديگر ميپيوندند و جورچيني از نتايج و آمارهاي علمي و صحيح در باب ميزان به كارگيري واژگان عربي در زبان فارسي در حوزههاي محدود واژگاني و در برهههاي زماني و مكاني خاص خواهند ساخت و بدين ترتيب تمام كليگوييها در اين زمينه به پايان خواهد رسيد.
جعبه متن
مرضيه چُروم ـ كارشناس ارشد زبان و ادبيات عربي