فلسفه هنر و معماری ایرانیبناهايي كه به دست انسان ساخته ميشود، جلوههايي از نگرش او به جهان هستي است كه مبين قوه فكري و ساختار فرهنگي ـ اجتماعي افراد آن جامعه است. اين برداشت كه معماري ميتواند ديدگاهي طبيعي يا مافوق طبيعي داشته باشد، در هر حال خارج از تأثير محيط اطراف و اقليم جغرافيايي انسان نيست، لذا در بررسي معماري يك بنا، ابتدا بايد جهان و جهانبيني سازنده آن بنا را مورد بررسي قرار داد تا بتوان افكار و عقايدش را در حجمي از آرايش فضا مشاهده كرد. معماري سنتي ايران تجلي نمادين جهاني ابدي و ازلي است كه اين جهان را محلي گذرا و واسطهاي براي رسيدن به مرتبهاي والاتر به منظور وصول به آرامش دروني ميداند؛ معماري ايران كه به صورتهاي گوناگون در بناهاي مختلف متجلي گشته، جايگاه خاصي دارد كه در آن، عقايد و رسوم و آيينها در شرايط جغرافيايي و اقليمي نمود بارزي دارد و حاصل دسترنج هنرمنداني است كه براي اعتلاي اين هنر با تكيه بر ايمان خويش، از جانِ خود مايه گذاشته و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نورزيدهاند.
در بررسي معماري سنتي ايران و تفاوت ويژگيهاي آن با معماري مدرن، با استاد برجسته فلسفه، آقاي دکتر غلامرضا اعواني، رئيس هيأت مديره انجمن حكمت و فلسفه ايران، رئيس انجمن بينالمللي فلسفه اسلامي، عضو هيأت علمي دانشگاه شهيد بهشتي و عضو هيأت مديره فدراسيون بينالمللي انجمنهاي فلسفه جهان به گفتگويي شده كه پيشتر در ماهنامه «اطلاعات حكمت ومعرفت» به چاپ رسيده است.
بحث ما در مورد ويژگيهاي هنر(معماري) سنتي ايران و تفاوت آن با هنر مدرن است؛ اما لازم است در ابتدا در اين مورد بفرماييد که مهمترين ويژگيهاي معماري سنتي چيست؟هنر يکي از ابعاد بسيار مهم وجود انسان است، اگر نگوييم که مهمترين بعد و ساحت وجودي زندگي انسان روي کره زمين است. اگر ماهيت هنر را مورد بررسي قرار دهيم، به اين نکته مهم دست خواهيم يافت.
چرا هنر جزء مهم و بلکه مهمترين جزء زندگي انسان است؟به اصطلاح فلاسفه يک دليل لمّي و يک دليل إنّي براي اثبات اين ادعا ميآورم؛ دليل لمي اين است که چيزي که انسان را از همه موجودات متمايز ميکند، سه اصل است که يکي مربوط به «هنر» ميشود، دومي «عقل الهي» است که حاصل آن شناخت مطلق يا حق است و اين صفت را هيچ موجودي به غير از انسان ندارد که عقل متکفل اين امر است. اصل سوم «اراده» اوست يا به تعبير قدما «اختيار» و در اصطلاح امروزه «آزادي». در ميان همه موجودات عالم، تنها انسان مختار و آزاد آفريده شده و اين يکي از مميزات اوست. اصل يا صفت سوم وجود انسان ابداع و اختراع است. اين يک اصل الهي در وجود انسان است که انسان ميتواند بيافريند. بعد ابداع وجودي انسان، منشأ هنر است که انسان همه هنرها را بر اساس اين اصل به وجود آورده است. برهان لمي (پيشين) درباره هنر به ما ميگويد که ما بايد به هنر که جزء مقوّم وجود انسان و مربوط به قوه مبدعه و خلاق و آفريننده اوست، توجه داشته باشيم. بايد ببينيم چگونه بايد بيافريند و اين آفرينش هنري چه معيارهايي دارد.
برهان دوم إنّي (پسيني) است و آن اين است که ما هميشه در يک فضاي هنري زندگي ميکنيم. اين فضاي هنري يا خانه است يا محل کار. تقريبا بيشتر اوقات خودمان را در فضائي که اثري هنري است، صرف ميکنيم. در منزل، محل کار، خيابان، مسجد و يا در جايي هستيم که بالاخره با يک اثر هنري ـ به معناي عام کلمه ـ ارتباط دارد و اين امر اثبات ميکند که هنر در زندگي انسان چه نقشي دارد و کيفيت آن در نفسانيت انسان تأثير بسيار مهمي دارد. و اين چيزي است که اکثر مردم از آن غافل هستند؛ يعني اينکه ما در چه خانهاي زندگي ميکنيم، نوع آن خانه چيست و آن معماري که در ساختنش به کار رفته چگونه است در زندگي، نفسانيت و تربيت ما تأثير بسيار مستقيم، مستمر و مهمي دارد؛ براي اينکه ارتباط ما با خانه يا محل کار، يک ارتباط آني نيست و دائما اين ارتباط وجود دارد و بنابراين اثر زيادي بر زندگي ما دارد.
مهم ترين ويژگيهاي معماري سنتي و تفاوت آن با هنر و معماري مدرن چيست؟ در هنر سنتي، هنر، فن، علم و حکمت به هم آميخته شده است و ميان اينها جدايي وجود ندارد، برخلاف هنر جديد که راه صنعت و صناعت از هنر و راه هر دو از علم و راه هر سه از حکمت، خاصه حکمت الهي جدا شده است. يکي از مشخصات بارز هنر سنتي، تلفيق و وحدت بخشيدن به اين عناصر است که وحدت تجزيهناپذيري را تشکيل ميدهد که هنر با صنعت، هنر و صنعت با علم، هنر و صنعت و علم با حکمت الهي عجين است. اين امر يکي از مقوّمات هنر سنتي است.
در دوره مدرن هنر از صنعت جدا شده است. صنعت ماشيني شده و هنر به يک حوزه خيلي خاصي که بيشتر جنبه تجملي دارد، محدود شده و شامل تمام زندگي انسان نميشود. به معناي سنتي کلمه، هنر يک معناي عامي دارد که ابعاد مختلف زندگي انسان را در بر ميگيرد و شامل معماري هم ميشود. تمام صنايعي که در قديم وجود داشتند، بنابر اصلي که گفتيم، از اقسام هنر بود؛ يعني صنعت هم جزو هنر بود و هنر با علم و حکمت وحدت داشت.
اگر هنر سنتي را به اين معنا در نظر بگيريم که هميشه صناعت يا فن با هنر و حکمت و علم سر و کار دارد، مثل کار خداوند يعني خلق عالم است. عالم را نگاه کنيد و نظام اين عالم را ببينيد؛ نظام اين عالم همين گونه است. هنر، صنعت، حکمت و علم را با هم ميبينيد. در همه اينها زيبايي وجود دارد؛ در نتيجه در هنر قديم، زيبايي يک اصل و جزء لاينفک هنر سنتي است؛ چون با نوعي کمال و کمال نفساني و وجودي ارتباط دارد. امروزه به طور کلي هر علمي ارتباط خود را با حکمت از دست داده است. نه تنها معماري، بلکه علوم جديد به طور کلي ارتباط خودشان را با علم الهي (يا حکمت) از دست دادهاند و هنر از صناعت جدا شده است؛ بنابراين اصل هنر سنتي، معنوي است؛ يعني پاسخگوي نيازهاي مختلف مادي و معنوي انسان است. انسان ذاتا موجودي معنوي الهي است و هنر بايد پاسخگوي اين بعد معنوي وجود انسان باشد.
معماري چگونه پاسخگوي اين نيازها خواهد بود؟ميتوان خانهاي ساخت که فقط نيازهاي مادي و بهيمي (حيواني) انسان را تأمين کند؛ يعني خورد و خوراک و خواب و ... را برطرف کند. در آپارتمانهاي امروزين، آشپزخانه، اتاق خواب و ... دارد که فقط و فقط نيازهاي حيواني انسان را پاسخ ميدهد. به هر جهت انسان، حيوان پيشرفتهاي است. انسان با حيوانات ديگر اشتراکات زيادي دارد و بنابراين انسان، حيوان خيلي پيشرفتهاي است و لازم است نيازهاي حيواني انسان را برآورده کرد؛ اما نبايد به اين حد ختم شود. شايد اکثر خانههاي امروزين اين حالت را دارند. انسان فقط به بعد حيواني محدود نميشود، انسان موجودي معنوي است و داراي فضائل و کمالات نفساني است و بايد هنر او نمودار بعد فضائل و کمالات وجودي او و پاسخگوي نيازهاي معنوياش هم باشد، نه اينکه نسبت به آنها بياعتنا بماند. هنر سنتي ميتواند تمام نيازهاي يک انسان معنوي را تشخيص و به آنها پاسخ دهد. انسان يک موجود عاقل و شناساي وجود است. هنر يا ميتواند مطابق با اصول و مبادي هستي باشد، يا نميتواند و از از اين امور چشمپوشي ميکند. قوانين هنري خارج از قوانين هستي نيست، هستي داراي اصول و مبادي است و فهم اين اصول و مبادي، حکمت است؛ هنرمندي که بتواند معرفت و شهود عقلاني از هستي داشته باشد، ميتواند اين اصول و مبادي هستيشناسي الهي را در هنر خودش متجلي کند؛ يعني فهمي از حقايق و مبادي وجود را در هنر متجلي کند.
حکمت در معماري چه تأثير و نمودي دارد؟دو گونه علم وجود دارد: علم بريده از حكمت، و علمي كه متصل با حكمت است. حكمت به طور كلي فهم وجود و فهم مبادي و اصول وجود است. حكيم كسي است كه مبادي وجود را ميفهمد و به مبادي كلي هستي پي ميبرد. ممکن است علم به اين امور بياعتنا باشد و اصلا توجهي به اينها نداشته باشند. علوم جديد نسبت به اين مبادي تقريبا بياعتنايند يا اصلا توجهي ندارند؛ اما حكمت الهي ميتواند در هنر هم متجلي شود؛ يعني هنرمند با يك اثر هنري و معماري خودش ميتواند اين مبادي هستي و وجود را از هر حيث در هنر خودش متجلي كند. هنرمند ميتواند در فضايي كه تجسم ميكند، نوري كه در روشنايي فضا از آن استفاده ميكند و ... اينها را متجلي کند. ميتوان فضا را امري مادي صرف در نظر گرفت يا آن را بنا به اصول و مبادي حكمي بيان كرد كه با هم خيلي فرق دارند؛ بنابراين جدايي معماري از حکمت و يا همراه بودن معماري با حکمت در سبک بيان معماري بسيار مؤثر است.
معماري امري فردي يا شخصي نيست كه هنرمند هر چيزي را كه بخواهد، با تخيلش انجام دهد؛ يعني در واقع اصول هستيشناسي را بايد در کار خود لحاظ کند. هنر سنتي نيازهاي معنوي انسان را برآورده ميكند و معنوي است و به يك معنا ميتوان گفت كه مقدس است. هر چيز معنوي، مقدس هم هست. اين امر که انساني كه به هنر ميپردازد چگونه انساني است، در معماري امر مهمي است. آيا انساني معنوي است كه عالم را معنوي و الهي ميبيند و يا اين گونه نيست؟ همچنين اين امر که انساني كه براي او معماري و فضايي را ايجاد ميكنيم، چگونه انساني است، نقش مهمي در معماري دارد. انسان به تعبير قرآن موجودي است که از اسفلسافلين تا اعلي عليين ميتواند ظهور داشته باشد. مخاطب معماري چگونه انساني است؟ انسان مورد نظر هنر معنوي، انساني کامل، معنوي و الهي با تمام نيازهاي اوست و بنابراين هنر سنتي به نفس انسان براي رسيدن به کمال معنوي کمک ميکند. به تعبير ديگر هنر يا ميتواند بازدارنده راه کمال معنوي باشد، يا ميتواند به انسان در پيمودن کمال معنوي کمک کند و اين امر بستگي به اين دارد که ما چه هنري را به کار ببريم؟ هنر معنوي و الهي و مقدس که آيا معناي دقيق کلمه نيازهاي معنوي انسان را برآورده ميکند يا نه؟!
شاخصها و معيارهاي معماري سنتي چيست و چگونه ميتوان تشخيص داد اين معماري ميتواند نياز معنوي انسان را پاسخ دهد و هنر مدرن نميتواند؟اتاقي را در نظر بگيريد که به سبک معماري مدرن ساخته شده. اين اتاق صرفا جايي براي سکونت است؛ مثل اکثر خانههاي امروز فضايي صرفا کمّي است. معماري يا هنر بايد به انسان کمک کند تا او به کمال معنوي برسد، بايد ببينيم که آيا اين خانه ممّد انسان در اين سير و استکمال معنوي هست يا نيست؟! اگر صرفا مبناي کمّي داشته باشد و کيفيت مد نظر نباشد، اين بنا تنها ابعادي دارد، چارديواري محصور و انسان در آن زندگي ميکند و فقط نيازهاي مادياش برآورده ميشود؛ يعني فقط به ضرورياتي که از آن گريزي ندارد، بسنده ميکند. هدف از ساخت اين خانه فقط اين است که ضرورتي را برآورد، تنها جايي باشد که او در آن سکني گزيند، طوري نيست که نيازهاي معنوي را برآورده سازد.
معماري بايد طوري باشد که در انسان، تفکر و تأمل ايجاد کند و ارتباط با هستي صورت گيرد. در بيشتر خانههاي قديمي در هر لحظه اين امکان وجود داشت که انسان با آسمان و فضاي نامتناهي ارتباط برقرار کند. انسان احساس ميکرد که جايي که در آن زندگي ميکند، جزئي از آن فضاي نامتناهي است و اين ارتباط به نحوي برقرار ميشد، يا حداقل حياطي در خانهها بود؛ اما بيشتر خانههاي کنوني اين امکان را ندارند و انگار انسان در زندان به سر ميبرد و ديگر مجال تفکر ندارد. آپارتمانهاي امروزي در واقع يک زندان محترم است! انسان معاصر در فضايي زندگي ميکند که او را محدود ميکند؛ يک فضاي محدود کمّي که هيچ ارتباطي با عالم خارج ندارد. اين حالت، يک زندان محترم است؛ منتها زنداني که خيلي بهتر ساخته شده است! به هر طرف که نگاه ميکنيم، ديوار است؛ اما خانههاي قديم اين گونه نبود.
انسان بايد احساس کند که هميشه با فضاي نامتناهي ارتباط دارد. او براي نامتناهي ساخته شده و محصور کردن فضاي نامتناهي و در يک فضا ماندن، ممّد زندگي معنوي نيست و انسان را محدود ميکند.
برخي از کساني که در آپارتمان زندگي ميکنند، نوعي دلسردي، پژمردگي، افسردگي و يأس دارند. انسان براي تأمل، تفکر، انديشيدن درباره هستي و ... ساخته شده است. هر انساني ذاتا عاقل است و بايد طوري باشد که نوع معماري او را در فضايي قرار دهد که با فضاي هستي، عالم و رمز و رازش ارتباط داشته باشد، يکي باشد، وحدت داشته باشد و اين زماني است که معمار آن را درک کند و بتواند بيانش کند.
وقتي که نسبت به آن بياعتنا باشد و برايش مسأله مهمي نباشد، اثر معکوسي خواهد داشت. ثانيا عالم، عالم معاني است؛ يعني معماري فقط برپا کردن ديوار و نهادن سقف و ... نيست. معمار بايد بتواند معانيي چون وحدت و کثرت را به صورت رمزي در اثرش بيان کند تا فضاها پاسخگوي ابعاد مختلف وجود باشد. انسان موجود بسيار پيچيدهاي است. هر فضايي بايد پاسخگوي بعدي از ابعاد وجودي انسان باشد. اگر به يک ساختمان نمونه قديمي نگاه کنيد، طاقهاي مختلف و فضاهاي مختلف دارد و هر کدام متنوع و پاسخگوي نيازهاي دروني و ساحتهاي مختلف وجود انسان است.
معماري سنتي ايران بعد از اسلام چه ويژگيهايي دارد؟معماري ايران بعد از اسلام، واقعا حکمت وحياني را در قالب معماري بيان کرده است. حکمت، بينش الهي است و در واقع باطن وحي است و به بهترين وجه در معماري ايراني اسلامي نمود دارد. به طور کلي معماري اسلامي هر جا که اسلام نفوذ کرده، متجلي شده است و اين يکي از بزرگترين معجزات وحي است که ميتواند هنر را متحول کند و در واقع حکم کيميا دارد. معمولا مراد از کيميا اين است که مس را تبديل به طلا ميکند؛ اما کيمياي معماري بالاتر از کيميا به معناي متعارف است؛ براي اينکه خشت، خاک و گل و ... را تبديل به آثار هنري کرده است. هنرمند اسلامي با الهام گرفتن از باطن وحي توانسته همان مبادي وحي را ـ هم اصول و هم فروع را ـ در هنر و خاصه در معماري به کار ببرد.
بزرگي گفته است: «بهترين راه براي شناختن اسلام اين است که وقتي معماري اسلامي را در سراسر کشورهاي اسلامي مطالعه کنيم، وحدتي را مشاهده ميکنيم و ميبينيم که تمام اصول وحياني در آن متجلي است.» مثلا اصل توحيد يعني ارتباط بين وحدت و کثرت به بهترين وجهي در معماريهاي بزرگ اسلامي به کار رفته است. در ساخت گنبد و يا ساختن يک فضا، اصل توحيد را ميتوان ديد و نمودي از اصل نبوت و ولايت را ميتوان در آن متجلي ديد. فضا، فضاي مقدس است؛ يعني شما وقتي که از يک فضاي بيروني وارد فضاي مسجد ميشويد، وارد يک فضاي مقدس الهي ميشويد که شما را به عبادت دعوت ميکند و ما را در فضايي روحاني قرار ميدهد و آماده عبادت ميکند. گويي عينا در حضور خداوند هستيم.
بر روي اين امر تأکيد ميکنم که معماري سنتي چه در خانه، چه در بازار، چه در مسجد، طوري است که معماري غيبت نيست، بلکه معماري حضور الهي است. اين ويژگيها در معماري سنتي اديان ديگر هم ديده ميشود؛ مثلا وقتي که وارد کليساي نوتردام در پاريس ميشويد که متعلق به هزار سال قبل است، انگار حضور الهي و تمام مراتب طولي وجود را ادراک ميکنيد و خود را در حضور حق و فرشتگان ميبينيد؛ يعني فضا اين قدر مهم است و طوري ساخته شده که هنرمند روح و باطن وحي را در آن متجلي ميکند. به طور کلي ميتوان گفت فضاهاي سنتي چه خانه، چه بازار که محل دنياست، چه ميدان مثل ميدان امام اصفهان، چه مسجد و ... هميشه حضور الهي را تداعي ميکند. البته در مسجد اين حالت بيشتر احساس ميشود؛ اما در خانه نيز وضعيت همين طور است. خانهها هم طوري ساخته شده که محل انس و حضور است و حضور الهي را تداعي ميکند و شما ميتوانيد در آن نماز بخوانيد و فضاي مقدس داريد؛ اما اين ويژگي در فضاي معماري امروزي کمتر ديده ميشود. معناي حضور الهي است که در معماري سنتي ديده ميشود؛ اما در معماري غير سنتي مساجد و کليساهايي که ساخته ميشود، با مکانهاي ديگر فرقي ندارد؛ يعني يک فضاي عرفي است. اين کمال هنرمند اسلامي است که ميتواند اصول و مبادي وحي را طوري در معماري پياده کند که حضور الهي را تداعي کند و اصلالاصول دين اسلام را که توحيد است، بتواند با بيان وحدت در کثرت ترسيم نمايد؛ مثلا گنبد از يک نقطه شروع ميشود و بر روي يک چهار طاق قرار ميگيرد و بعد مقرنسکاريها به چشم ميخورد و به تدريج کثرت ايجاد ميشود؛ يعني به بهترين وجهي اصل توحيد به صورت مسأله وحدت و کثرت در اين معماري تجلي يافته است.
ديدگاهي که در همه اديان و خاصه در اسلام وجود دارد، فرق بين حق و خلق است؛ خدا و عالم. انسان مخلوق است و ابدي نيست، عالم فناپذير است: «كُلّ من عليها فان: هرچه بر [زمين] است فانيشونده است»،«و يبقى وجهُ ربّك ذو الجلالِ و الإكرام: و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.»(آيات 26 و 27 سوره الرحمن) معماري سنتي هم بيان وجه الهي است و هم در عين حال فناپذير بودن عالم را به خوبي نشان ميدهد. معماري سنتي کم و بيش اين دو وجه فنا و بقا را متجلي ميسازد.
اين ويژگيها را در هنرهاي ديني و خاصه اسلامي کم و بيش ميبينيم. بهترين آثار هنر سنتي با اينکه قرنها دوام داشتهاند، ولي در عين حال از يک نوع تواضع و حالت فنا برخوردارند. معماري سنتي مثل آسمانخراشي نيست که در مقابل آسمان قد برافراشته باشد و آسمان را به چالش بکشد. هنرمند سنتي هم خودش به عنوان يک هنرمند ميداند که فاني است و هم ميداند که ماهيت اين دنيا فناست؛ يعني حالت فناپذيري را در اثر خودش ميآفريند و نوعي تواضع را نشان ميدهد که اين عالم نهايت کار نيست. شما در يک شهر سنتي اسلامي به وضوح ميبينيد که عالم يک جنبه فاني دارد و باقي نيست؛ يعني ماهيت اين جهان مرگ و فناست و جهان بقا و ابديت نيست. هنرمند سنتي به اين مسأله واقف است که انسان براي ابديت ساخته شده است؛ اما ابديت را در اين عالم نميتوان جست.
جعبه متن
گفتگو با دکتر غلامرضا اعواني ـ سيدحسين امامي