پاسخ به پرسش هایی درباره امامت «آيتاللهالعظمي جعفر سبحاني»
اگر امامت از اصول است، چرا قرآن در اين مورد سخن نگفته است؟
پاسخ: در اينكه مديريت جامعه پس از پيامبر گرامي(ص) به شخصيت والايي نيازمند است، جاي گفتگو نيست و خرد هر انسان منصفي بر اين اصل داوري ميكند و اتفاقاً قرآن كريم رهبري امت(امامت) را به صورت كلي در چند آيه مطرح ميكند:
1. آيه ولايت
«انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون: ولي شما تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آوردهاند؛ همان كساني كه نماز برپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند.»( مائده،55)
شأن نزول آيه را بسياري از مفسران و اهل حديث چنين نقل كردهاند: «سائلي وارد مسجد شد و درخواست كمك كرد. كسي به او چيزي نداد؛ امام علي(ع) در حالي كه در ركوع بود، با انگشت خود كه انگشتري در آن بود، به فقير اشاره كرد كه انگشتري را از دست او درآورد و رفع احتياج نمايد. او نيز جلو آمد و انگشتر را از دست امام درآورد و دنبال كار خود رفت».
در اين هنگام خبر به پيامبر اكرم(ص) رسيد. وي از خدا چنين درخواست نمود: «پروردگارا! همان طور كه براي موسي از خاندانش وزيري معين نمودي، براي من نيز از اهل بيتم وزيري معين فرما». در اين لحظه فرشتة وحي فرود آمد و آيه ياد شده را براي پيامبر خواند.
اين شأن نزول را علاوه بر علماي شيعه، 66 تن از محدثان و متكلمان بزرگ اهل سنت با مختصر تفاوتي، در كتابهاي خود آوردهاند. علامه اميني مصادر آن را در كتاب شريف «الغدير» آورده است.1
اكنون بايد ديد چگونه اين آيه مسأله امامت را مطرح ميكند. توضيح اينكه: «ولي» در آيه ياد شده به معني سرپرست و كسي است كه زمام امور را به دست گيرد؛ لذا پدر و حاكم را ولي ميخوانند و ميگويند: «الأب ولي الطفل»، و «الحاكم ولي القاصر». از آنجا كه محور سخن «ولي مؤمنان» است، طبعاً مقصود از «وليكم الله»، امام و حاكم آنها خواهد بود. حتي قرائن موجود در آيه و شأن نزول آن، روشنترين گواه است كه مراد از «ولي»، امامت و سرپرستي است. اينك قرائن:
1. اگر مقصود از «ولي» در «وليكم» غير از ولايت و زعامت ديني و مقام سرپرستي باشد؛ مثلاً گفته شود مقصود از آن «محب» و «ناصر» است، در اين صـورت منحصـر كردن مقـام به سه فـرد، بيجهـت خواهد بود؛ زيرا همه افراد با ايمـان، محب و دوست و ناصـر يكديگـرند و اختصاص به اين سه نفر ندارد.
2. ظاهر آيه اين است كه تنها اين سه تن بر جامعه مسلمانان ولايت دارند. در اين صورت بايد گروهي كه ولايت دارند، غير از گروهي باشند كه تحت ولايت هستند. اگر ولي را به معني رهبر و سرپرست امور مسلمانان بگيريم، طبعاً اين دو گروه از هم جدا و متمايز ميشوند؛ اما اگر آن را به معني دوست و ياور بگيريم، اين دو گروه، يكي ميشوند؛ زيرا همه افراد، محب و دوست يكديگر و ناصر و ياور هم هستند.
3. هرگاه مقصود دوستي و نصرت باشد، ميبايست تنها به «الذين آمنوا» اكتفا شود و ديگر به آوردن اين جمله كه «در حال ركوع زكات ميدهند»، نيازي نباشد؛ زيرا در جامعه با ايمان، همه افراد با يكديگر دوست و ياور هستند؛ خواه در حالت ركوع زكات بدهند يا نه.
از اين رو مفاد آيه، همان است كه پيامبر گرامي(ص)در يكي از سخنانش فرموده است: «اي علي، تو پس از من ولي هر فرد با ايمان هستي.»2 لفظ «بعدي» گواه بر اين است كه مقصود از «ولي» همان مقام رهبري و حكومت و سرپرستي در امور ديني و دنيوي است، نه محبت و دوستي؛ زيرا اگر دوستي بود، به زمان درگذشت پيامبر(ص) اختصاص نداشت.
2ـ آيه «أولوا الامر»
آيه پيشين تنها آيهاي نيست كه امامت و ولايت را به صورت يك اصل مطرح ميكند، بلكه آيه اطاعت «اولو الامر» نيز نمونهاي ديگر است؛ چنان كه ميفرمايد: «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم: اي كساني كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و اولياي امر خود فرمان بريد.» (نساء،59)
«اولو الامر» در آيه كه به معناي «فرمانروايان» است، حاكي از فرمانروايي گروهي است كه اطاعت آنان در كنار اطاعت خدا و رسول، قرار گرفته است. فخر رازي در تفسير خود، بيان شيوايي دارد و ميگويد: از اينكه اولوالامر در كنار خدا و رسول قرار گرفته، بايد گفت كه صاحبان اين منصب، معصوم از گناه و پيراسته از خطا بودند؛ زيرا گذشته از اينكه در كنار دو معصوم (خدا و پيامبر) واقع شدهاند و بايد با آن دو همگون باشند، از اينكه اطاعت «اولوالأمر» بدون قيد و شرط لازم شمرده شده، بايد گفت اين فرمانروايان، انسانها معصومي هستند كه پيراسته از گناه و خطا ميباشند و اگر غير آن بود، حتماً بايد حدود اطاعت آنها محدود گردد، در حالي كه قرآن، بدون حد و مرز اطاعت آنها را لازم شمرده است.3
اين دو آيه (آيههاي ولايت و اولو الامر) مسأله امامت را به طور مستقل مطرح ميكند، در حالي كه برخي از آيات هر چند مسأله امامت را مطرح نميكند؛ ولي شأن نزول آن حاكي است كه در اين مورد نازل شده است؛ مانند آيه «اكمال».
3ـ آيه اكمال
«اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا: امروز دين شما را براي شما كامل ساختم و نعمت خويش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم...»(مائده،3)
مفسران و گروهي از محدثان ، نزول اين آيه را در حجهالوداع در ـ روز غدير خم ـ روزي كه علي(ع) به مقام امامت منصوب گشت، يادآور شدهاند.4 با توجه به اين سه آيه، پاسخ سؤال روشن ميشود كه مسأله امامت و ولايت در قرآن مطرح است و هرگز قرآن آن را ناگفته نگذاشته است.
چرا نام امامان در قرآن نيامده است؟
پاسخ: روش آموزشي قرآن بيان كليات و اصول عمومي است. تشريح مصاديق و جزئيات غالباً برعهده پيامبر گرامي(ص) ميباشد. رسول خدا نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلكه در تبيين آن نيز مأموريت داشت؛ چنان كه ميفرمايد: «و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون: قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان كني و آشكارسازي، شايد آنان بينديشند.»(نحل، 44)
در آيه ياد شده دقت كنيد، ميفرمايد: «لتبين» و نميگويد: «لتقرأ» يا «ليتلو» و اين نشانه آن است كه پيامبر(ص) علاوه بر تلاوت، بايد حقايق قرآني را روشن كند؛ بنابراين انتظار اينكه مصاديق و جزئيات در قرآن بيايد، همانند اين است كه انتظار داشته باشم، همه جزئيات در قانون اساسي كشور ذكر شود. اکنون برخي از روشهاي قرآني را در مقام معرفي افراد بيان ميكنيم:
1. معرفي به نام
گاهي وضعيت ايجاب ميكند كه فردي را به نام معرفي كند؛ چنانكه ميفرمايد: «و مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد: [عيسي ميگويد:] به شما مژده پيامبري را ميدهم كه پس از من ميآيد و نامش احمد است».(صف،6) در اين آيه، حضرت مسيح(ع)، پيامبر(ص) پس از خويش را به نام معرفي ميكند و قرآن نيز آن را از حضرتش نقل مينمايد.
2. معرفي با عدد
و گاهي موقعيت ايجاب ميكند كه افرادي را با عدد معرفي كند؛ چنان كه ميفرمايد: «و لقد أخذ الله ميثاق بني اسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبا: خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگيختيم.» (مائده،11)
3. معرفي با صفت
بعضي اوقات وضعيت به گونهاي است كه فرد مورد نظر را با اوصاف معرفي كند؛ چنان كه پيامبر خاتم(ص) را در تورات و انجيل، با صفاتي معرفي كرده است: «الذين يتبعون الرسول النبي الأمي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراه و الإنجيل: كساني كه از رسول و نبي درس ناخواندهاي پيروي ميكنند كه نام و خصوصياتش را در تورات و انجيل نوشته مييابند، كه آنان را به نيكي دعوت كرده و از بديها بازشان ميدارد، پاكيها را براي آنان حلال كرده و ناپاكيها را تحريم مينمايد و آنان را امر به معروف و نهي از منكر ميكند و بارهاي گران و زنجيرهايي كه بر آنان بود، از ايشان برميدارد.»(اعراف،157)
با توجه به اين روش، انتظار اينكه اسامي دوازده امام با ذكر نام و اسامي پدر و مادر در قرآن بيايد، انتظاري بي جاست؛ زيرا گاهي مصلحت در معرفي به نام است و گاهي معرفي به عدد و احياناً معرفي با وصف.
اگر اين اصل را بپذيريم و بگوييم خداوند بايد كليه مسائل اختلاف آفرين را در قرآن ذكر كند، تا مسلمانان دچار تفرقه نشود؛ در اين صورت بايد صدها مسأله كلامي و عقيدتي و فقهي و تشريعي در قرآن ذكر شده باشد، مسائلي كه قرنها مايه جنگ و جدل و خونريزي در ميان مسلمانان شده است؛ ولي قرآن در باره آنها به طور صريح و قاطع ـ كه ريشهكن كننده نزاع باشد ـ سخن نگفته است، مانند:
1. صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات؟
2. حقيقت صفات خبري مانند استواي بر عرش چيست؟
3. قديم يا حادث بودن كلام خدا.
4. جبر و اختيار.
اين مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است؛ ولي آنچنان شفاف و قاطع كه نزاع را يكسره از ميان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حكمت آن در اين است كه قرآن مردم را به تفكر و دقت در مفاد آيات دعوت ميكند، بيان قاطع همه مسائل، به گونهاي كه همه مردم را راضي سازد، بر خلاف اين اصل است.
پرسشگر تصور ميكند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن ميآمد، اختلاف از بين ميرفت، در حالي كه اين اصل كليت ندارد؛ زيرا در موردي تصريح به نام شده ولي اختلاف نيز حاكم گشته است. بنياسرائيل از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمينهاي غصب شدة خود را بازستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند: «اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكاً نقاتل في سبيل الله: آنان به پيامبر خود گفتند: براي ما فرمانروايي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم.» (بقره،246)
پيامبر آنان، به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرد و گفت: «إن الله قد بعث لكم طالوت ملكا: خدا طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است.»(بقره،247)
با اينکه نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند: «أنى يكون له الملك علينا ونحن أحق بالملك منه ولم يؤت سعه من المال: او چگونه ميتواند فرمانرواي ما باشد، حال آنكه ما به فرمانروايي از او شايستهتريم، و او توانمندي مالي ندارد؟»(بقره،247)
اين امر دلالت بر آن دارد كه ذكر نام براي رفع اختلاف كافي نيست، بلكه بايد موقعيت جامعه، آماده پذيرايي باشد. چه بسا ذكر اسامي پيشوايان دوازدهگانه، سبب ميشد كه آزمندان حكومت و رياست به نسلكشي بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگيري كنند؛ چنان كه اين مسأله درباره حضرت موسي(ع) رخ داد . درباره حضرت مهدي(ع) كه اشارهاي به نسب و خاندان ايشان شد، حساسيتهاي فراواني پديد آمد و خانه حضرت عسكري(ع) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند.
در پايان يادآور ميشويم: همانطور كه گفته شد، قرآن به سان قانون اساسي است. انتظار اينكه همه چيز در آن آورده شود، كاملاً بيمورد است. نماز و روزه و زكات كه از عاليترين فرايض اسلام است، به طور كلي در قرآن وارد شده و تمام جزئيات آنها از سنت پيامبر(ص) گرفته شده است.
پانویس:
1. الغدير، ج3، ص156 تا 162.
2. مستدرك حاكم، ج3، ص111؛ مسند احمد، ج4، ص437.
3. مفاتيحالغيب (تفسير رازي)، ج10، ص144.
4. الدرالمنثور، ج2، ص298؛ فتحالقدير، ج2، ص57؛ ينابيعالموده، ص120؛ تفسير المنار، ج6، ص463. مرحوم علامه اميني در كتاب الغدير(ج1، ص447ـ 458)، نزول اين آيه را در روز غدير از مدارك بسياري نقل كرده است.