داستان های ملانصرالدین

نویسنده Zohreh Gholami, قبل از ظهر 09:03:00 - 09/24/11

« اس ام اس به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) | اس ام اس های پاییزی »

0 اعضا و 1 مهمان درحال دیدن موضوع.

Zohreh Gholami

داستان بچه ملا

روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

Zohreh Gholami

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

Zohreh Gholami

داستان نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ ملا گفت نردبان می فروشم!
باغبان گفت: در باغ من نردبان می فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آن را می فروشم.

Zohreh Gholami

داستان لباس نو

روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به او تعارف نکرد!
ملا به خانه رفت و لباس های نواش را پوشید و به میهمانی برگشت این بار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند! ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباس های نواش تعارف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.

Zohreh Gholami

داستان ملا و گوسفند

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است.
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

Zohreh Gholami

داستان خانه ملا

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید: پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه آب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت: فهمیدم او را به خانه ما می برند!

Zohreh Gholami

داستان داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند: شما چند سالگی داماد شدید؟
ملا گفت به خدا یادم نیست چون که آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

Zohreh Gholami

داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

Zohreh Gholami

داستان دوست ملا

روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟
دوست ملا گفت: غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع آن سخن گفت.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟
دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!

Zohreh Gholami

داستان ماه بهتر است

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است، خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شب های تاریک را روشن می کند، به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!

Tags:

Share via facebook Share via linkedin Share via telegram Share via twitter Share via whatsapp

https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
+داستان های زیبا به زبان انگلیسی THE BEAUTIFUL STORY +

نویسنده Amir Shahbazzadeh در مقالات زبان, Language Articles

1 ارسال
2060 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 17:18:45 - 06/24/11
توسط
Amir Shahbazzadeh
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/clip.png
داستان های ایران باستان *Tales of Ancient Persia*

نویسنده Zohreh Gholami در مقالات تاریخ, History Articles

0 ارسال
1499 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 22:36:21 - 07/02/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
داستان “گل سرخ”

نویسنده Zohreh Gholami در مطالب جالب ،خواندنی و آموزنده

0 ارسال
1446 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 13:19:36 - 07/07/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
داستان زیبای قدردانی

نویسنده Zohreh Gholami در مطالب طنز و کمدی

0 ارسال
2030 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 13:51:12 - 12/11/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
” یک اتفاق بد “ (داستان خنده دار)

نویسنده Zohreh Gholami در مطالب طنز و کمدی

0 ارسال
1376 مشاهده
آخرین ارسال: قبل از ظهر 07:39:34 - 06/29/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
داستان روياي بركه نقره‌اي

نویسنده Zohreh Gholami در مطالب طنز و کمدی

0 ارسال
2009 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 13:30:33 - 12/15/11
توسط
Zohreh Gholami
https://www.meta4u.com/forum/Themes/Comet/images/post/xx.png
داستان کوتاه بزرگواري پسرك

نویسنده Zohreh Gholami در مطالب طنز و کمدی

0 ارسال
2050 مشاهده
آخرین ارسال: بعد از ظهر 19:45:56 - 12/17/11
توسط
Zohreh Gholami