انجمن متا: طراحی سایت و سئو - دانلود قالب و تم - کریپتو

پزشکی، بهداشت، درمان، خانواده، مقاله (عمومی) => مقاله, Article => مقالات هوا فضا => نويسنده: Zohreh Gholami در بعد از ظهر 18:35:41 - 11/13/11

عنوان: زندگی نامه شهید بابایی
رسال شده توسط: Zohreh Gholami در بعد از ظهر 18:35:41 - 11/13/11
زندگی نامه شهید عباس بابایی
شهید عباس بابایی، بزرگ مردي که در مکتب شهادت پرورش یافت مجاهدي که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته اي که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده اي که دلاور میدان جنگ بود و مبارزي سترگ با نفس اماره ي خویش. از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودي حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشناي همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باك.

شهید بابایی در سال 1329 ، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ي ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348 ، به دانشکده خلبانی نیروي هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی براي تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349 ، براي گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیري زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگري بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باري موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردي منزوي و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهاي اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پاي بند است. همچنین اشاره کرده که او به گوشه اي می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وي ماجراي فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:

«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزي به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روي میز بود، ژنرال آخرین فردي بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال هاي ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوري از خانواده و شوق برنامه هایی که براي زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودي است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا براي کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم براي آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه اي از اتاق رفتم و روزنامه اي را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روي صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداري به من کرد و گفت: چه می کردي؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت هاي معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سري تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آري همین طور است. او لبخندي زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پاي بندي من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره اي بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوي من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید. براي شما آرزوي موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.

با ورود هواپیماهاي پیشرفته اف – 14 به نیروي هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان هاي تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیماي شکاري اف – 5 بود، به همراه تعداد دیگري از همکاران براي پرواز با هواپیماي اف– 14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیري مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروي هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد.

پس از پیروزي انقلاب اسلامی، وي گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداري از دستاوردهاي پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وي محرز و در تاریخ 1360/5/7، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ي او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهاي مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدي فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 1362/9/9 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروي هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.

او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاري که در طول سال ها، در جبهه هاي نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهاي هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت
خویش را در پرواز هاي عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه هاي جنگ در غرب و جنوب کشور سپري کرد و به همین و یار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام « بسیجیان » ترتیب چهره آشناي شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید. شهید براي پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت هاي جنگی طراحی شده، براي آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 1366/2/8 درجه سرتیپی مفتخر گردید.

تیمسار بابایی معاون عملیات نیروي هوایی ارتش جمهوري اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزي، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروي هوایی (سرهنگ نادري) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجراي عملیات، با یک فروند هواپیماي آموزشی اف– 5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله هاي تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.

یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیماي تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیماي خودي در منطقه مرزي سقوط کرد براي کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی داد گفت: هواپیماي مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.»

راوي در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه اي مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتري با شهید بابایی داشتند، حلقه زد.»

نقل شده که وي چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاري هاي بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه اي بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاري و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزي بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.


رفتار و اخلاق سرلشگر عباس بابایی
در سال هاي میانی قرن چهاردهم، هنگامی که پلیدترین حلقه ي سلسله ي طواغیت حاکم بر سرزمین سلمان فارسی، سرمست از باده ي وابستگی به شیطان بزرگ به حریم آن مجدد کبیر اسلام و عطیه الهی اهانت نمود، همگان دیدند که خداوند - تبارك و تعالی  چگونه با تحرك دشمن، دوست را بیدار و بسیج نمود. آنگاه خداوند مرگ مصطفی را از الطاف خفیه ي خویش قرار داد و دیري نپایید که انفجار نور را در قلمروي ثامن الحجج(علیه السلام) تقدیر فرمود.

به این ترتیب، حیاط خلوت صهیونیسم به مأمن محرومان ارض و زمینه ساز امامت و وراثت شیعیان  مستضعفین تاریخ اسلام  تبدیل شد. تیري که در لیله ي مبارك بیست و دوم بهمن سال 57 از چله ي کمان الهی به سوي قلب قوم مغضوب رها شد، آنچنان سرعت و صفیري داشت که یهود عنود را به تحرك و مقابله ي تمام عیار در یک سناریوي چند مرحله اي از تحمیل محاصره ي اقتصادي، جنگ تحمیلی، توطئه ي کتاب آیات شیطانی تا استحاله ي فرهنگی واداشت. فرزندان از بند رسته ي خمینی چون پاره هاي آهن گرداگرد او گرفتند و به اذن الله از جنگ، فرصتی بی بدیل براي تربیت اختران فروزنده فراهم آمد. اکنون اقیانوسی از سرمایه هاي انسانی بالقوه و بالفعل تشکیل شده است که به اشاره ي خلق صالح آماده تموج و امیدوار ساختن خودیها و ناامید کردن غیرخودیهاست. شناسایی و معرفی الگوهاي واقعی، پیش نیاز زمینه سازي این تموج است.

هنگامی که مقام معظم رهبري در پیام نوروزي خویش ، سال 82 را به عنوان سال نهضت خدمت رسانی به مردم نامگذاري فرمودند، شاید براي اکثر نخبگان متعهد دانشگاهی عدم کارایی و اثربخشی تقلید کورکورانه از نسخه هاي غربی و شرقی به ثبوت رسیده بود؛ چرا که نمی شود زرناب داد و مس هم نگرفت و کمتر از آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا کرد! لذا چرخش علمی و عملی کامل به سوي قرآن و عترت یک انتخاب نیست، ضرورتی حیاتی براي خروج از بحران فرهنگی و اقتصادي و اجتماعی موجود است. نیاز به تابلو و الگویی که شایان مباهات و پیروي باشد، معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی بنیادي راکه از همه افضل است، بر آن داشت تا در آستانه ي ورود به واپسین ماه تابستان فراخوانی براي نشستن بر سر خوان پر برکت و چشمه ي همیشه جوشان شهیدان بدهد؛ چرا که شهدا شمع محفل بشریتند. آنان سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک می ماند هیچ دستگاهی هرگز نمی توانست کار خود را آغاز کند یا ادامه بدهد.

کسی که طالب راه و سلوك طریق خدا باشد، اگر براي پیدا کردن استاد این راه، نصف عمر خود را در جست وجو و تفحص بگذراند تا پیدا کند، ارزش دارد. کسی که به استاد رسید بی گمان نیمی از راه را طی کرده است راستی چه کسی بهتر از شهدا می توانند استاد راه و انگیزه ي حرکت در مسیر قرب الی ا... باشد؟! مرور ادبیات مهمترین عنصر جامعه ي آینده و مرحله ي بعدي تمدن بشري، به خدمت گرفتن علم و دانایی در زمینه ي رشد فضایل و کمالات معنوي و بلوغ تعهد بنی آدم است. کشورهایی که در نهادینه سازي اخلاق الهی سریعتر و بهتر عمل کنند، بی گمان زودتر به این مرحله ي تمدن گام می گذارند. طبعاً ام القراي اسلام نه فقط براي امت اسلام و کشورهاي اسلامی بلکه براي تمام ملت ها و کشورهاي جهان می تواند و باید اسوه باشد؛ زیرا پیامبر فرمودند: «اگر دانش و علم به ستاره ثریا آویخته باشد هر آینه مردانی از ایران زمین به آن دست خواهند یازید»

در این عصر، که متناسب با افزایش سطح دانش و بینش و توانش منابع انسانی از میزان نفوذ و مانایی اجبار و اغفال و اطماع براي حفظ و افزایش سود صاحبان سرمایه کاسته می شود، بر اندیشمندان ایرانی مدیریت فرض است که از متن قرآن و حدیث براي تحکیم توسعه ي پایدار مبتنی بر عدالت، نظریه پردازي کنند؛ چرا که چندین دهه است که صاحب نظران دانش مدیریت در جست وجوي گزینه هایی برآمده اند که با شایستگی هرچه تمامتر سیرت اغفالی و اطماعی خط نگهداري و کاربرد سرمایه هاي انسانی را در لابلاي الفاظ و مفاهیم (Generic policies) مشی هاي عام و کلی خوش نما مخفی کنند. یکی از جدیدترین مفاهیمی که تا حد قابل توجهی جاي خود را در ادبیات مدیریت باز کرده است.

از طریق تعیین و معرفی بهترین افراد و سازمانها و (Benchmarking) است مفاهیم الگوي برترین گزینی ساز و کارهاي اقناعی سعی می شود به صراحت، ضرورت مقایسه ي خویش با بهترین ها و اندازه گیري فاصله با بهترین ها و سازماندهی حرکت بایسته به مدیران و منابع انسانی سازمانها تفهیم شود.

در تحلیل و تفهیم پدیده ي مباهات آمیز و قابل تبلیغ طلوع و تداوم درخشش شهید بابایی برحسب نظریه هاي مدیریتی متداول، مفهومی نزدیکتر از الگوي برترین گزینی وجود ندارد. اما بیان زیربناي اصلی علم و فرهنگ در غرب، اندیشمند مسلمان را از انفعال و انکسار در برابر صادرات فکري غرب مصون می دارد. فرهنگ اومانیستی و فردگرایی حاکم بر غرب متغیر اصلی و خمیرمایه ي رویکرد اندیشمندان مغرب زمین نسبت به علم و تحقیقات علمی .. است. نمود بارزي از این فرهنگ را در اظهار نظر نیچه می توان ملاحظه نمود.

به طور مثال، اگر براي پیدایش ابر انسانی چون «ناپلئون» تمامی تمدن بشري نیز نابود شود، چندان مهم نیست. ما هیچ قدرتی نداریم که از زاده شدن خود جلوگیري کنیم، اما می توانیم این خطا را اصلاح کنیم و چون این گاهی خطاست، هنگامی که کسی خود را می کشد، ستایش آمیزترین کار ممکن را انجام می دهد؛ او بدین وسیله شایسته ي زیستن نیز هست.

هم از این رو پیش از بیان الگوي برترین گزینی مبتنی بر تفکر ترجمه اي، شایسته است در پرتوي کلام قرآن و عترت پاسخ به نیاز فطرت بشریت به شناسایی و پیروي از الگوها را ارایه دهیم: الگو که در زبان عربی مترادف با لفظ أسوه آمده است، عبارت است از چیزي یا کسی که نمونه، سمبل و مایه ي تسلیت و عبرت باشد.

قرآن مجید در آیه کریمه ي چهارم از سوره ي ممتحنه می فرماید:
قد کانت لکم أسوه حسنه فی ابراهیم والذین معه... (براي شما مومنان بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم واصحابش اقتدا کنید...) و در ششمین آیه از همین سوره اقتدا به حضرت ابراهیم(علیه السلام) و یارانش از جمله ویژگی هاي آخرت گرایان شمرده شده است: لقد کان لکم فیهم أسوه حسنه لمن کان یرجوا الله والیوم الآخر... (البته براي شما مومنان هر که به خدا و ثواب عالم آخرت امیدوار است اقتدا به ابراهیم و یارانش نیکوست.)

در آیه ي 21 از سوره ي احزاب نیز چنین می فرماید:
لقد کان فی رسول الله أسوه حسنه لمن کان یرجوا الله والیوم الآخر و ذکر الله کثیرا. (البته شما را در اقتداي به رسول خدا چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه دیگر اوصاف و افعال نیکو، خیر و سعادت بسیار نزد خداست براي آن کس که به ثواب خدا و روز قیامت امیدوار باشد و یاد خدا بسیار کند.)

علی(علیه السلام) در وصف اسوه ي تمام جهانیان یعنی حضرت رسول اکرم(ص) چنین فرموده اند: از پیامبر پاك و پاکیزه ات صلی ا... علیه و اله پیروي کن! زیرا راه و روش او سرمشقی است براي آن کسی که بخواهد تأسی بجوید و انتسابی است  عالی  براي کسی که بخواهد منتسب گردد و محبوبترین بندگان نزد خداوند کسی است که از پیامبرش سرمشق گیرد و قدم به جاي قدم او گذارد...

حافظ در باب ضرورت الگو داشتن می گوید:
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی

اي بی خبر بکوش که صاحب خبر شوي
تا راهرو نباشی کی راهبر شوي

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان اي پسر بکوش که روزي پدر شوي


در غرب به دهه ي هفتاد قرن بیستم میلادي یعنی به زمانی برمی (benchmarking) اندیشه الگوي برترین گزینی گردد که ادبیات مدیریت تاکید بر استراتژي و تفکر استراتژیک را شروع کرد. نخستین بار در اواخر این دهه شرکت را مطرح کرد تا به جاي مقایسه ي عملکرد شرکتها و سازمانها نسبت به عمکرد benchmarking زیراکس مفهوم سال قبل خودشان، مقایسه در برابر عملکرد سرسخت ترین رقبا مطمح نظر قرار گیرد.

مرکز آمریکایی کیفیت و بهره وري ( 1993 ) به لحاظ فلسفی مفهوم مزبور را این چنین تعریف کرده است: الگوي برترین گزینی طرحی است مبتنی بر متواضع بودن؛ در حدي که بپذیریم فرد دیگري در عرصه اي بهتر از ما است و ابتنا دارد بر عاقل بودن، در حدي که نحوه ي رسیدن و حتی پشت سر گذاشتن آن فرد رایاد بگیریم. به قرائت مرکز یاد شده، یک الگو و سرمشق در عرصه ي هر کاري، به عنوان معیار تعالی براي فرآیند کسب و کار خاص، موفق سه نظر وجود دارد؛ نظر اول می گوید این کلمه از benchmark ترین فرد یا سازمان است. در مورد منشاء کلمه مطالعات جغرافیایی و تعیین نقطه براي قیاس به مکان گرفته شده است.

دومین نظر اقتباس از خط کش فرو رفته روي پیشخوان مغازه هاي بزازي را مطرح می کند. نظر واپسین از خطوطی صحبت می کند که در زمانهاي قدیم ماهیگیران براي قیمت گذاري و مبادله ماهیهاي صید شده با چاقو روي نیمکت می کشیدند. شرکت زیراکساز طرح مفهوم فوق عمدتاً دو هدف زیر را تعقیب می کرد:
1. بیدار و هشیار کردن سازمان و نشان دادن ضرورت بهبود،
2. برانگیختن سازمان براي بهبود با مراجعه به عملکرد سازمانهاي موفق و نشان دادن امکان عملی و میسر بودن بهبود.

در سال هاي بعد اندیشمندان پی بردند که؛ تاکید بیش از حد بر اندازه هاي عملکردي، اطلاعات ناچیزي درباره ي الگوي برترین D نحوه ي پیشرفت کردن یا کم کردن شکاف با رقیب به دست می دهد و این رویه، اغلب به سه تا گزینی یعنی عدم باور، انکار و یاس می انجامد. فردي نتایج ارایه شده را باور نمی کند (عدم باور)؛ شخصی مدعی می شود که شرکتها و سازمانها قابل مقایسه نیستند و از این رو نتایج را رد می کند (انکار)؛ و شخص دیگر فلج می شود و قادر به عمل نمی شود چرا که نمی داند که چگونه باید خودش را به رقبا برساند (یاس). اما اگر یادگیري، انگیزش و بهبود باید نتایج یک مطالعه ي الگوي برترین گزینی باشد، بایستی خود فرایند طی شده براي کسب نتایج مورد مطالعه قرار گیرد، نه اینکه صرفا نتایج مدنظر قرار گیرد.

پرسش این است: چرا باید از عملکرد دیگران به عنوان محل خودمان و گزینش برترینها استفاده کنیم؟ پیش از پاسخ به این پرسش، خوب است خاطر نشان شود که الگوي برترین گزینی تحلیلهاي کمی و کیفی درباره ي سطوح عملکردي برترینها و نحوه ي دستیابی به آن، هر دو را در بر می گیرد. اثربخشی عملی این الگوگیري مستلزم داشتن حس تملک نسبت به داده ها و اطلاعات است. این حس باید در فرآیند توسعه و رشد تحلیل و جمع آوري داده ها متبلور شود.


اهم دلایل براي گزینش برترین ها و مقایسه ي عملکرد خودمان با آنها عبارتند از:
1. از طریق یادگیري از آن هایی که بهتر هستند و یا ترجیحا بهترین هستند، پیشرفت و بهبود خودمان را تدارك نماییم.
2. نسبت به فرایندهاي کسب و کار شرکت درك و نگرشی نقادانه پیدا کنیم،
3. احساس فوریت درباره ي تغییر و بهبود پیدا کنیم و نیاز به بهبود مستمر و پیشرفت غیرمنتظره را درك کنیم،
4. بر اهمیت آگاهی از نیازهاي در حال تغییر ارباب رجوع و مخاطبان تاکید نماییم،
5. اهداف استراتژیک و عملیاتی بلند پروازانه ولی قابل دسترس تعیین کنیم،
6. درك بهتري از عرصه کسب و کار شرکت پیدا کنیم،
7. تفکر خلاق را ترغیب کنیم.

براي تلاش علمی مجدانه و فراگیر و عمل آمیخته به استقامت و آخرت گرایی، تبیین الگوي اخلاقی و عملی از حیات جاودانه شهید عباس بابایی، به اذن و مدد الهی، همان نردبان مستحکم و پل عریضی است که ام القري اسلام و بلکه محبان اهل البیت (علیهم السلام) را مهیاي صعود به آسمان ولایت و گذر از دره ي نیستی به جاودان شهر افسران حسین (علیه السلام) خواهد کرد. چرا که این افسر متقی و شجاع از بحران، بهران و نهران ساختن را به شایستگی هر چه تمامتر به تاریخ دفاع مقدس هدیه کرد.


اصول کلی حاکم بر رفتار شهید بابایی
از لابه لاي صفحات کتاب «پرواز تا بی نهایت» - تنها سند تهیه شده از حیات جاودانه ي این شهید - شاید بتوان اصول کلی زیر را استخراج کرد و تبلور روح حاکم بر گفتار و رفتار شهید را ملاحظه کرد. در مورد هر اصل فقط به ذکر یک حکایت اکتفا شده است؛ کما اینکه ممکن است یک حکایت دربردارنده ي بیشتر از یک اصل باشد.

1. اصل احساس دین و بدهکاري نسبت به انقلاب اسلامی
پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.

2. اصل بی اعتنایی به زخارف دنیا
[یک شب، همراه عباس به قصد دیدار با آیت ا... صدوقی از اصفهان به یزد می رفتیم؛ زمان خداحافظی که فرا رسید حاج آقا سوئیچ سواري پیکان را در مقابل عباس گذاشتند و گفتند این هم مال شماست؛ گرچه در مقایسه با زحمات شما در طول جنگ ناقابل است. عباس گفت: «حاج آقا! ما اگر کاري هم کرده ایم وظیفه ي ما بوده، در ثانی من احتیاج به ماشین ندارم»

آن زمان، عباس یک ماشین دوج قراضه داشت که هر روز در تعمیرگاه بود. حاج آقا گفتند: شنیده ام که خلبانان پایگاه ماشین گرفته اند ولی شما نگرفته اید. حالا من می خواهم این ماشین را به شما بدهم. عباس گفت: «نمی خواهم دست شما را رد کنم؛ ولی شما لطف بفرمایید و این ماشین را به پایگاه هدیه کنید آن وقت ما هم سوار آن خواهیم شد» حاج آقا فرمودند: «آقاي بابایی! پایگاه خودش سهمیه ماشین دارد. این ماشین براي شماست» عباس در حالی که سر به زیر انداخته بود، گفت: «مرا ببخشید، اگر ماشین را به پایگاه هدیه کنید من بیشتر خوشحال می شوم» حاج آقا گفتند: حالا که شما اصرار دارید، من این ماشین را به پایگاه هدیه می کنم.

3 .اصل ترغیب و تحریم
[تعدادي از خلبانان شکاري از پایگاههاي مختلف براي اجراي عملیات به پایگاه امیدیه آمده بودند. قرار بود آنها با ماشین به دزفول بروند. من، جناب سرهنگ ستاري و شهید بابایی می بایست با جت فالکون به تهران می رفتیم. عباس مشغول صحبت با خلبانان شکاري بود. گفتم پس چرا نمی آیی؟ چیزي به غروب نمانده و فردا هم باید در مجلس باشی. گفت: «شما بروید، من امشب با این خلبانان به دزفول می روم و از آنجا با ماشین، خودم را به تهران می رسانم» به او اصرار کردم که بیا برویم و ممکن است صبح نتوانی به مجلس برسی،او در پاسخ گفت: اگر من با این خلبانان بروم در روحیه ي آنها تاثیر مثبت می گذارد و فردا بهتر می توانند بجنگند. من به خاطر تقویت روحیه ي آنها سختی این چهارده ساعت راه را تحمل می کنم.

4 .اصل تبدیل تهدید به فرصت
... گفتم: «سخت نگران تو بودم، خداي نکرده اگر حادثه اي رخ می داد من چگونه جواب فرزندانت را می دادم. گفت: می بینی که طوري نشده. در ضمن تا به حال این همه بچه بی پدر شده اند تو جواب آنها را چه داده اي؟ آیا فرزندان من با دیگران تفاوت می کنند، سپس در حالی که گویا از نتیجه ي عملیات خود خشنود به نظر می رسید ادامه داد: هرگز فراموش نکن که فرمانده باید در رأس کارها باشد تاوقتی که خودش در سنگر نباشد نمی تواند مسائل را درك کند. آن وقت سر آن فرمانده را کلاه می گذارند.

5 .اصل اغتنام فرصت
[... شرایط جوي در پایگاه بسیار بد بود و دید کافی براي پرواز هواپیما وجود نداشت. بابایی با حداکثر مهمات آماده کنند. همه ي » 5 «F_ به مسئولان فنی هواپیما دستور داد تا در اسرع وقت یک فروند دوستانی که در آنجا حضور داشتند در تکاپو بودند تا نگذارند تیمسار بابایی پرواز کند. چند تن از خلبانان آماده شدند که به جاي ایشان این مأموریت را انجام دهند. اما بابایی این اجازه را نمی داد. تمام فکر بابایی این بود که بچه ها در خطرند و اگر بموقع نرسد همه قتل عام می شوند. لحظه اي بعد در برابر چشمان ملتمس ما، هواپیما دل از زمین کند و در آسمان اوج گرفت. هر کس زیر لب دعایی براي سلامتی او زمزمه می کرد. پس از بیست دقیقه هواپیما به نرمی بر سطح باند پرواز نشست. همه خوشحال بودند. پس از این ماجرا با خبر شدیم که همان پرواز سرنوشت ساز بابایی، باعث شد تا حلقه ي محاصره ي دشمن در هم بشکند و هزاران رزمنده نجات پیدا کنند.

6 .اصل صبر
[شهید بابایی با ظاهر همیشگی اش، یعنی لباس ساده ي بسیجی و سر تراشیده در داخل قرارگاه نشسته بود و قرآن می خواند. آن دو سرهنگ بی آنکه بدانند آن بسیجی، سرهنگ بابایی است، در حال گفت وگو با هم بودند، یکی از آن دو گفت: شما بابایی را می شناسید؟ آن دیگري پاسخ داد : نه؛ ولی شنیده ام از همین فرمانده هاست که درجه ي تشویقی گرفته اند. اول سروان بوده، دو درجه به او داده اند شده فرمانده ي پایگاه اصفهان، دوباره یک درجه گرفته و الان شده معاونت عملیات. سرهنگ اولی گفت خوب دیگر! اگر به او درجه ندهند می خواهی به من و تو بدهند. بعد از بیست و هفت سال خدمت تازه شده ایم سرهنگ دو آقایان ده سال نیست که آمده اند و سرهنگ تمام هستند. بابایی با شنیدن صحبتهاي این دو سرهنگ، قرآن را بست و به بیرون قرارگاه رفت. دیدم در پشت یکی از خاکریزها در جلو قرارگاه دو زانو نشسته است و دارد دعا می کند. دانستم که براي هدایت این دو سرهنگ دعا می کند. برگشتم به داخل قرارگاه، برگشتم و به آن دو سرهنگ گفتم: «آن کسی که پشت سرش بد می گفتید همان بسیجی بود که در آن گوشه نشسته بود و قرآن می خواند » وقتی مطمئن شدند که من راست گفته ام با شتاب نزد او رفتند و صمیمانه عذرخواهی کردند و بابایی با مهربانی و چهره اي خندان با آنها صحبت کرد. گویا اصلا هیچ حرفی از آن دو نشنیده است.

7 .اصل کارگشایی
[حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: حوایج مردم کامل نمی شود مگر به سه چیز: کوچک شمردن آن تا خود بزرگ گردد، مکتوم داشتن آن تا خود آشکار گردد و تعجیل در آن تا گوارا گردد. یکی از روزهاي گرم تابستان که به همراه عباس از پروازي بسیار مهم و موفق برمی گشتیم، در حالی که هر دو خسته بودیم. عباس گفت: «من باید براي دیدن کسی به آن طرف پایگاه بروم» گفتم: عباس جان! تو الآن خسته اي. بیشتر از چهل و هشت ساعت است که نخوابیده اي، بگذار براي بعد. گفت: «نه خسته نیستم. پیرمرد کارگري است که بناچار من هم به دنبال او راه «. برایش گرفتاري شدیدي پیش آمده. من باید زودتر از اینها براي دیدن او می رفتم افتادم. به محل کار پیرمرد که رسیدیم از او خبري نبود. گفتم: تو همین جا باش. من گشتی می زنم. شاید او را پیدا کنم.

من به دنبال او رفتم وقتی به همراه پیرمرد برگشتم، عباس از فرط خستگی به خواب عمیقی فرو رفته بود. پیرمرد گفت: معلوم است که خیلی خسته است. بگذار کمی بخوابد. ناگهان عباس از خواب پرید و گفت: چرا بیدارم نکردي؟ مگر براي خوابیدن به اینجا آمده ام. پیرمرد کجاست. گفتم: همین نزدیکی هاست. وقتی دید تو خوابی بیدارت نکرد سپس برخاست و نزد پیرمرد رفت به کنار او که رسید با او دست داد. بیل را از دستش گرفت. او سخنان پیرمرد را به دقت گوش می کرد و با همه ي توان، بیل را به زمین فرو می برد و خاک ها را زیر و رو می کرد. من ساکت و آرام در جاي خود ایستاده بودم و مات و مبهوت به این منظره ي زیبا نگاه می کردم.